تابستان شصت و یک 2 (شهید ابراهیم هادی)

۰ نظر گزارش تخلف
یا اباالفضل العباس (ع)♥
یا اباالفضل العباس (ع)♥

... هر کسی با اولین برخورد عاشق مرام و رفتارش می شد.
همیشه خانه ابراهیم پر از رفقا بود.بچه هایی که از جبهه می آمدند.قبل از اینکه به خانه خودشان بروند به ابراهیم سر می زدند.
یک روز صبح امام جماعت مسجد محمدیه (شهدا) نیامده بود.مردم به اصرا،ابراهیم را فرستادند جلو و پشت سر او نماز خواندند.
وقتی حاج آقا مطلع شد خیلی خوشحال شد و گفت:بنده هم اگر بودم افتخار می کردم که پشت سر آقای هادی نماز بخوانم.
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
ابراهیم را دیدم که با عصای زیر بغل در کوچه راه می رفت.چند دفعه ای به آسمان نگاه کرد و سرش را پایین انداخت.
رفتم جلو و پرسیدم: آقا ابرام چی شده !؟
اول جواب نمی داد اما با اصرار من گفت:هر روز تا این موقع حداقل یکی از بندگان خدا به ما مراجعه می کرد و هر طوری شده مشکلش را حل می کردیم.اما امروز از صبح تا حالا کسی به من مراجعه نکرده! می ترسم کاری کرده باشم که خدا توفیق خدمت را از من گرفته باشد!

شادی روح شهدا صلوات :)

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

تابستان شصت و یک 2 (شهید ابراهیم هادی)

۱۰ لایک
۰ نظر

... هر کسی با اولین برخورد عاشق مرام و رفتارش می شد.
همیشه خانه ابراهیم پر از رفقا بود.بچه هایی که از جبهه می آمدند.قبل از اینکه به خانه خودشان بروند به ابراهیم سر می زدند.
یک روز صبح امام جماعت مسجد محمدیه (شهدا) نیامده بود.مردم به اصرا،ابراهیم را فرستادند جلو و پشت سر او نماز خواندند.
وقتی حاج آقا مطلع شد خیلی خوشحال شد و گفت:بنده هم اگر بودم افتخار می کردم که پشت سر آقای هادی نماز بخوانم.
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
ابراهیم را دیدم که با عصای زیر بغل در کوچه راه می رفت.چند دفعه ای به آسمان نگاه کرد و سرش را پایین انداخت.
رفتم جلو و پرسیدم: آقا ابرام چی شده !؟
اول جواب نمی داد اما با اصرار من گفت:هر روز تا این موقع حداقل یکی از بندگان خدا به ما مراجعه می کرد و هر طوری شده مشکلش را حل می کردیم.اما امروز از صبح تا حالا کسی به من مراجعه نکرده! می ترسم کاری کرده باشم که خدا توفیق خدمت را از من گرفته باشد!

شادی روح شهدا صلوات :)

مذهبی