رمان ترسناک "بی خواب"- پارت 12

۱۳ نظر گزارش تخلف
LeviAckerman
LeviAckerman

wolfboy: چند سالته ؟
c0ff33: 16
+ تو چی؟
wolfboy: 17
+از ژانر جنایی خوشت میاد ، هان ؟
c0ff33: اووم ، شاید . توی این فکرم که توی کالج پزشکی قانونی بخونم
+تو چی ؟
wolfboy: من چی؟
c0ff22: وقتی بزرگ شدی ، میخوای چیکار کنی ؟
wolfboy: پدرم میگه بزرگ شدن رو زیادی گندش کردن
و ایجوری بود که همه چیز آغاز شد . به همین سادگی . اون مسخره میکرد اما شاید واقعا دست سرنوشت بود . تازه دو هفته پیش با سالی بهم زده بودم . جدایی خوشایندی نبود ؛ به راحتی با اون کنار نیومدم . اما وقتی با c0ff33 بودم ، بنظر نمی اومد درد و رنج چندانی رو تحمل کنم .
عکسم رو براش فرستادم ، عکس هاش رو برام فرستاد . مثل پایکوبی آشنایی آنلاین بود ، هر کدوم از ما بخش هایی از خود را در آن گمنامی سر خوشانه به اشتراک گذاشت . جالبه که هرگز اسم واقعیش رو نپرسیدم اما اون منو بهتر از هرکسی میشناسه . گاهی اوقات نگران اتفاقی میشم که موقع دیدارمون ممکنه بیفته . میترسم مثل بقیه چیز ها از کاردربیاد . ما وقتی پشت نمایشگر های کوچیکمون مخفی میشیم ، بی عیب و نقص هستیم .
میتونیم در تاریکی هر کسی باشیم که میخوایم اما تو زندگی واقعی دکمه‌ی پاک کردن وجود نداره . هیچ راهی برای جبران اشتباهاتی که مرتکب میشیم ، وجود نداره .
شاید این گونه بهتر است .

نظرات (۱۳)

Loading...

توضیحات

رمان ترسناک "بی خواب"- پارت 12

۱۳ لایک
۱۳ نظر

wolfboy: چند سالته ؟
c0ff33: 16
+ تو چی؟
wolfboy: 17
+از ژانر جنایی خوشت میاد ، هان ؟
c0ff33: اووم ، شاید . توی این فکرم که توی کالج پزشکی قانونی بخونم
+تو چی ؟
wolfboy: من چی؟
c0ff22: وقتی بزرگ شدی ، میخوای چیکار کنی ؟
wolfboy: پدرم میگه بزرگ شدن رو زیادی گندش کردن
و ایجوری بود که همه چیز آغاز شد . به همین سادگی . اون مسخره میکرد اما شاید واقعا دست سرنوشت بود . تازه دو هفته پیش با سالی بهم زده بودم . جدایی خوشایندی نبود ؛ به راحتی با اون کنار نیومدم . اما وقتی با c0ff33 بودم ، بنظر نمی اومد درد و رنج چندانی رو تحمل کنم .
عکسم رو براش فرستادم ، عکس هاش رو برام فرستاد . مثل پایکوبی آشنایی آنلاین بود ، هر کدوم از ما بخش هایی از خود را در آن گمنامی سر خوشانه به اشتراک گذاشت . جالبه که هرگز اسم واقعیش رو نپرسیدم اما اون منو بهتر از هرکسی میشناسه . گاهی اوقات نگران اتفاقی میشم که موقع دیدارمون ممکنه بیفته . میترسم مثل بقیه چیز ها از کاردربیاد . ما وقتی پشت نمایشگر های کوچیکمون مخفی میشیم ، بی عیب و نقص هستیم .
میتونیم در تاریکی هر کسی باشیم که میخوایم اما تو زندگی واقعی دکمه‌ی پاک کردن وجود نداره . هیچ راهی برای جبران اشتباهاتی که مرتکب میشیم ، وجود نداره .
شاید این گونه بهتر است .