رمان عشق ابدی پارت 9 ادامش تو نظراته....
داشتم وسایلمو جمع میکردم که دوقلو های کلاسمون که البته پسرای خوشگلی بودن و چشماشونم سبز بود اومدن سمتم...وقتی رسیدن بهم منم کولمو روی یه دوشم انداختم و اونام یه لبخند خجالتی زدن و نفری یه شاخه گل رز سرخ گزاشتن رو میزم و زود از جلو چشام محو شدن...با تعجب شاخه های گلو برداشتم و نگاه کردم که صدای خنده اومد...نگاه کردم و دیدم که دوستاشون دارن میخندن...هم گیج بودم و هم عصبی...گلارو برداشتم و با سرعت رفتم بیرون و دنبال اون دو قلوهای مسخره میگشتم که دیدم اونا م دارن میان طرفم...وقتی بهم رسیدیم با کمی ...
نظرات (۱۰)