عشق گمشده۲۶
عشق گمشده قسمت 26
_ با همین فکرها شب و روز کرد. صبح پاشدم و رفتم تو حیاط هوای خیلی خوبی بود دو نفر سراسیمه سمتم اومدن ماسک داشتن اما شبیه هم بودن
_ اتی کجاس؟ لعنتی بهت گفتم بزار برم دنبالش
اه پس اون کایه با اون لحن طلبکارانش ته مین گرفته بودش خیلی عصبی بود
_ چه عجب اومدی؟ فک کردم دیگه نیای
_ نباید به حرف تو عوضی گوش میدادم من احمق ولش کردم دیگه داشت اشکش در میومد
_ من گفتم دنبالش نری نگفتم بری با اون دختره دل بدی قلوه بگیری که..
_ته مین: بهتر نیس جای این چیزها و حرفها بریم به اتی سر بزنیم؟
_ اتی بیدار شده بود و از پنجره اسمون و نگاه میکرد
_ ا..ت.ی اتی عزیزم اتی عسلم منو ببین.. اما اتی همچنان بیرون و نگاه میکرد
نگاهم به ساعت افتاد اوه هونکی الان پیداش میشه بدو بدو خودمو رسوندم به حیاط یه پسر بانمک و خوشتیپ سمتم میومد اوه خدای من چه مرتب و با سلیقه یه دست گلم باهاش بود اما صورتشو پوشونده بود
_ سلام خیلی وقته ندیدمت
_ ندیدی؟
_ اه خوب همیشه دوس داشتم وقتی دیدمت بگم ما اون موقع بچه بودیم که شما از اینجا رفتین خیلی دلم میخواست اون دختر شیطون و با نمک و یه بار دیگه ببینم بچگیات از منم کیوت تر بودی
_ اوه جدا؟
_ بریم داخل؟
ادامه کامنتها
نظرات (۱۶)