میتیلز قسمت 61

۰ نظر گزارش تخلف
Armita-m
Armita-m

بعد از اینکه موندرو غیب شد همه سمت دنیرا یا همون الکس برگشتن
دنیرا/الکس: او او منم لو رفتم
با گفتن این پا به فرار گذاشت 
نامیکو: بگیریدششش
نیکولاس: نامیکو خان جوگیر نشو
نامیکو: الان وقت ضایع کردن منه؟؟
سلتی : بنظرتون الان وقت اینکاراست؟؟
لوکاس هم ناراحت بود هم عصبانی
با صدای به شدت ترسناکی گفت: میکشمت
دنبال دنیرا/الکس دوید
سلتی داد زد: هوی لوکاس!
پشت سر لوکاس دوید
یوکی شروع کرد به شمردن بعد گفت: به درک ارزششو داره
بعد شروع کرد دنبال سلتی و لوکاس دویدن و داد زد: اهای وایستید
نامیکو: بچه ها چیکار کنیم؟؟
رینو: خب حتما باید بریم دنبالشون
نوربرن: سلتی رفتتت
رینو برگشت سمت نوربرن: توام کشتی مارو با اون سلتیت
همه با حالت ببند دهنتو به رینو نگاه کردن
رینو: اها غلط کردم
بورتون:بریم؟؟
همه باهم گفتن: اوهوم
بقیه هم دنبال سلتی لوکاس و یوکی رفتن، فقط جک نشست زیر درخت و گفت: کی حوصلشو داره
********
دنیرا/الکس همینطور که میدوید گفت: ای بابا دست بردارم نیستن
وایستاد و داد زد: واقعا فکر کردید میتونید با یه شیطان دربیوفتین؟؟
دنیرا/الکس بزرگ و بزرگتر شد به حالت اصلیش دراومده بود یه شیطان،همه وایستادن
رینو: تو دردسر افتادیم
لوکاس: اشتباه نکن…
رینو: هان؟؟
لوکاس ورد خوند و یه شمشیر تو دستش ظاهر شد. سمت رینو برگشت و با حالتی که تا حالا هیچوقت حرف نزده بود گفت: اونه که تو دردسر افتاده
همه ورداشون رو خوندن و دست به صلاح شدن
سلتی: من بلد نیستم ورد بخونم
بورتون: سلتی میشه لطفا کنار وایستی؟؟
سلتی: عمرا
بورتون: لطفا!
سلتی با حالت تسلیم شدن گفت: خیلی خب باشه
به دوروبر نگاه کرد و سریع رفت داخل یه کوچه
دنیرا/الکس با حرکت دستش سعی کرد لوکاسو له کنه اما لوکاس جاخالی داد
سلتی با نگرانی داشت نگاه میکرد
……: خوش میگذره؟؟
سلتی بدون نگاه کردن گفت: موزالی چجوری میتونی…
موزالی: بیخیال اونا که به هرحال برنده میشن
سلتی برگشت سمت موزالی: واقعا؟؟؟
موزالی: اره
سلتی: فکر کنم توی کل عمرت این تنها جمله امیدوار کنندت بوده
موزالی: اره تقریبا
موزالی مکث کرد قیافش از حالت شوخ طبع به حالت جدی تغییر کرد و گفت: سلتی تو چرا از من نمیترسی؟؟
سلتی: میترسم تو ممکنه یکدفعه بهم حمله کنی و به راحتی بکشیم
موزالی: من همچین کاری نمیکنم

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

میتیلز قسمت 61

۹ لایک
۰ نظر

بعد از اینکه موندرو غیب شد همه سمت دنیرا یا همون الکس برگشتن
دنیرا/الکس: او او منم لو رفتم
با گفتن این پا به فرار گذاشت 
نامیکو: بگیریدششش
نیکولاس: نامیکو خان جوگیر نشو
نامیکو: الان وقت ضایع کردن منه؟؟
سلتی : بنظرتون الان وقت اینکاراست؟؟
لوکاس هم ناراحت بود هم عصبانی
با صدای به شدت ترسناکی گفت: میکشمت
دنبال دنیرا/الکس دوید
سلتی داد زد: هوی لوکاس!
پشت سر لوکاس دوید
یوکی شروع کرد به شمردن بعد گفت: به درک ارزششو داره
بعد شروع کرد دنبال سلتی و لوکاس دویدن و داد زد: اهای وایستید
نامیکو: بچه ها چیکار کنیم؟؟
رینو: خب حتما باید بریم دنبالشون
نوربرن: سلتی رفتتت
رینو برگشت سمت نوربرن: توام کشتی مارو با اون سلتیت
همه با حالت ببند دهنتو به رینو نگاه کردن
رینو: اها غلط کردم
بورتون:بریم؟؟
همه باهم گفتن: اوهوم
بقیه هم دنبال سلتی لوکاس و یوکی رفتن، فقط جک نشست زیر درخت و گفت: کی حوصلشو داره
********
دنیرا/الکس همینطور که میدوید گفت: ای بابا دست بردارم نیستن
وایستاد و داد زد: واقعا فکر کردید میتونید با یه شیطان دربیوفتین؟؟
دنیرا/الکس بزرگ و بزرگتر شد به حالت اصلیش دراومده بود یه شیطان،همه وایستادن
رینو: تو دردسر افتادیم
لوکاس: اشتباه نکن…
رینو: هان؟؟
لوکاس ورد خوند و یه شمشیر تو دستش ظاهر شد. سمت رینو برگشت و با حالتی که تا حالا هیچوقت حرف نزده بود گفت: اونه که تو دردسر افتاده
همه ورداشون رو خوندن و دست به صلاح شدن
سلتی: من بلد نیستم ورد بخونم
بورتون: سلتی میشه لطفا کنار وایستی؟؟
سلتی: عمرا
بورتون: لطفا!
سلتی با حالت تسلیم شدن گفت: خیلی خب باشه
به دوروبر نگاه کرد و سریع رفت داخل یه کوچه
دنیرا/الکس با حرکت دستش سعی کرد لوکاسو له کنه اما لوکاس جاخالی داد
سلتی با نگرانی داشت نگاه میکرد
……: خوش میگذره؟؟
سلتی بدون نگاه کردن گفت: موزالی چجوری میتونی…
موزالی: بیخیال اونا که به هرحال برنده میشن
سلتی برگشت سمت موزالی: واقعا؟؟؟
موزالی: اره
سلتی: فکر کنم توی کل عمرت این تنها جمله امیدوار کنندت بوده
موزالی: اره تقریبا
موزالی مکث کرد قیافش از حالت شوخ طبع به حالت جدی تغییر کرد و گفت: سلتی تو چرا از من نمیترسی؟؟
سلتی: میترسم تو ممکنه یکدفعه بهم حمله کنی و به راحتی بکشیم
موزالی: من همچین کاری نمیکنم