کتاب صوتی من زنده ام (خاطرات دوران اسارت) - معصومه آباد
کتاب صوتی من زنده ام (خاطرات دوران اسارت)
معصومه آباد
پی در پی صدای ضربههای همسایهها (دکـترها و مـهندسها) را بر دیوار سـلول می شنیدم که با نگرانی میپرسیدند: «چرا جواب نمـیدهید.» مـیخواستم بگویم «سـرمان شـلوغ است و سـرگرم مردنمــان هــستیم»...
در بهـتی مالـیخولیایی فـرو رفته بــودم. بـه هر طـرف نـگاه مـیکردم نه بوی مرگ میداد و نه بوی زندگی .... سرم بزرگتر از تنم شده بود دیگر توان کشیدن آن را نداشتم. کاسهی سرم خـالی شده بود و صداها مثل سنـگ ریزههایی بودند که در ظرفی خـالی این طـرف و آن طرف مـیشدند....
هـمه همدیگر را مـیشناختند و به هم نشان میدادند و سلام و خـوشآمد مـیگفتند. دیـگر اسـتخوانهـایم از اینـکه روی زمـین سـرد و نـمور افتـاده بود تیـر نمیکــشید و درد نــمیکرد، چشـمهایـم هـمه چیز را زیـباتر از همـیشه میدید، افـق نگاهم دور و دورتـرها را میدید، راه که میرفتم دیگر سفتی زمین را زیـر پایم حس نمیکردم...
کاری جدید از شادن پژواک با همکاری انتشارات بروج
نظرات