هر گوهیم بخورین
ب پامم بیوفتین
چرت بگین
خودتونو بکشین
نمیبخشمتون
کی من از دستتون خلاص میشم اخه؟چرا نمیمیریننننن؟
ادعای مهربونی دارین
خوب بلد بودین خرم کنین،گریه ک میردین دلم براتون میسوخت میوند دلداریتون میدادم،بغلتون میکردم،همراهتون گریه میکردم و...ولی شماها؟اصلا فهمیدین من گریه میکنم؟اگرم میفهمیدین میومدین بگین چته؟الکی الکی احساساتمو خرج دوتا تیکه پهن گاو کردم،چجور نماز میخونین؟چجور روزه میگیرین؟چجور اسم خدارو ب زبون کثیفتون میارین؟
شرمم میشه بگم چیا دیدم ازتون،دلیل بزرگترین بدبختی زندگیم شمایین،دلیل افسردگیام شمایین،ذره ای تو اینجا احساس باارزش بودن ندارم،کاش میتونستم برم گم شم،خودمو از ساختمون پرت کنم پایین،تا روی شماهارو نبینم،خداروشکر میکنم ک پاش ب اینجا باز نشد،وگرنه اونم مثل من بدبخت میشد،ب خاطر شماها با خیلی چیزا کناراومدم...


ولی شماها...نمیدونم...نمیدونم چی بنویسم ک تنفرمو بهتر توصیف کنم...خیلی چیزای دیگه ام بود ک نمیتونم بگم