فن فیکشن Kill Or Kiss __ پارت 88
جونگ کوک ـ پس انداختینش تو خونه ی قبلیش ؟! این چه کاریه ؟! 0ـ0
سعی کردن ؟! ینی بالاخره از شرش خلاص شدن یا نه ؟
لحنم ناامید بود ـ موفق نشدین ؟ ... یونگ گوک ؟
کامل میشد فهمید ازشون ناامید شده بودم . انتظارم ازشون بیشتر از اینا بود . بخاطر این ناراحت نبودم که اخرین خواستمو انجام ندادن . از این ناراحت بودم که بهم دروغ گفته بودن .
یونگ گوک ـ خب .. خب گردنبند ناپدید شد . مام فک کردیم خواستت انجام شده .
این جمله ای نبود که میخواستم ازش بشنوم .
جونگ کوک ـ وقتی جنی شمارو ترک کرد چی شد ؟
چشامو باریک کردم ـ این دفعه حقیقتو میخوام .
یهو زلو اومد تو ـ به هیونگ عصبانی نشو .
چشماش ناراحت بود و میتونستم بفهمم کل مکالمه رو شنیده .
من ـ برو بیرون زلو و منتظرمون باش . این بین من و اونه .
زلو زود دهنشو باز کرد ـ اونا تهدیدمون کردن جنی . تهدیدمون کردن .
تهدید ؟!
فلش بک /
ولی اون گردنبندو نداشت . هه .. چرا باید داشته باشه اصلا ؟
ذره ای براش مهم نبودم . بیاد گردنبندمو نگه داره ؟!
ذره ای براش مهم نبودم که کلا چیزی از من یادگار نگه داره .
زلو ـ چرا انقد مطمعنیم ؟ مطمعنم خودشه . مگه آدمای اون نبودن که تهدیدمون کردن ؟ شاید میخواست مطمعن بشه که بالاخره تونسته تورو بکشه . شاید میخواست یه چیزی واسه ثابت کردن این داشته باشه و این اثبات شاید با گردنبند ممکن بود .
پایان فلش بک /
اگه پدربزرگ مرده بود ... پس آدماش برا کی کار میکردن که B.A.P رو تهدید کردن ؟
من ـ زلو . مطمعنی آدمای پدربزرگم بودن ؟
نظرات (۵۴)