اتوبوس شب،مهدی فرخ سیر
خدا بیامرزه،مادربزرگم،بتول خانم بشیری،زن بسیار خوش تعریفی بود،وقتی شروع به تعریف از خاطراتش می کرد،به طرز عجیبی,به صحبتهاش متمرکز می شدم،وتعریفش انقدر جذاب بود،که منجربه تخیل پردازی وهمزاد پنداری می شد،یکی از شیرین ترین تعریف هاش،مسافرتش با بچه هاش به عراق،برای زیارت چهار شهر زیارتی عراق بود،حتی از شهر بغداد و تیسفون هم دیدن کرده بودن،تو این مسافرت بچه هاش قهرمانهای اتفاقات بودن.
این اواخر تو دهه شصت،با اتوبوس از تهران برمی گشته،زنی کنارش بوده،که پسرش سرباز بوده و با وانت از اهواز همزمان با مادر برمی گشته،ناگهان به ترافیک می رسن وخبر میدن ،که انتهای ترافیک یه وانت با یه خاور برخورد کرده،مادر از اتوبوس پیاده میشه وبرای اینکه مطمئن بشه پسرش داخل وانت نیست،پیاده خودشو به محل تصادف می رسونه، این خاطره تو ذهنم بود وبعد از سی سال سناریو اتوبوس شب رو براین اساس نوشتم،روح همه مادر بزرگها در قرین رحمت الهی....
نظرات