پارت17 داستان هوای بارانی

۶ نظر
گزارش تخلف
بسته شد
بسته شد

رسیدم...ایفون رو که زدم خود سارا جواب داد..هول شده بودم..نمیدونستم چی باید بگم! که خود سارا گفت: شما هستین اقا میلاد؟!
_ب..بله
سارا که خندش گرفته بود گفت الان میاد پایین..منم یکم دیگه به خودم رسیدم و ...درکه باز شد ضربان قلبم شدید تر شد!..مثل همیشه ساده و زیبا...همونطور که نگاهش میکردم گفت: اقا مانی گفتن میخواین باهام حرف بزنین..درسته؟
اب دهنم رو قورت دادم و وگفتم: میخوام بهتون یه چیزی بگم..مثل یه اعتراف!
قیافش یکم جدی شده بود که گفتم: من..من از روزی که دیدمتون...دیگه..دیگه..از ذهنم بیرون نمیرید..میخوام بگم..که..که..دوست دارم!..خیلی دوست دارم..شدی تموم دنیام
انگار دیگه از استرس نداشتم..تونستم حرفمو بگم
_خیلی دختر جذابی هستین...متفاوت و خاص
یه لبخند بزرگ زد و گفت: راستش..منم..دوست دارم!
بهترین لحظه عمرم بود..اونم منو دوست داشت!..
_ج..جدی؟؟؟
سارا: خب راستش منم خیلی وقته عاشقتم اما وقتی تو بهم چیزی نمیگفتی فکر میکردم فقط من دوست دارم و منتظر بودم که بهم بگی که دوستم داری..
_خب یکم خجالتیم
سارا: یکم نه! زیاد
اینو گفت و هر2 تا خندیدیم...که گفت: واقعا متفاوتی..سرسنگین.مهربون.جدی و عاطفی...و خوشتیپ...مثل یه رویایی
یه دفعه به چشام زل زد..خیلی حس خوبی بود..برای اولین بار بود که اینطور نگاهم میکرد..
سارا: دوست دارم میلاد..دیگه دلم طاقت نداشت برای دوریت..مرسی که اومدی
_ من خیلی بیشتر دوست دارم مطمئن باش..تمام زندگیم شدی..بدون تو میمیرم..
یکم که گذشت گفت: فکر نمیکردم یه روز این حرفارو به کسی بگم..اخه شخصی که من دوسش دارم فکر کنم وجود نداشته باشه..اما تو..تو خیلی بهتری
دلم میخواست اون لحظه بغلش کنم..بهش رو کردم و گفتم: پس دیگه مال منی!
هر2 تا خندیدیم که گفتم: به مادرم میگم که قرار خواستگاری بزاره..اونموقع میتونیم باهم به دنیای عشق خودمون بریم..جایی که فقط برای ما هست..برای عشق ورزیدنمون..
سارا: باتو که باشم انگار توی بهشتم
_ منم همینطور..
دستشو گرفته بودم و بهش خیره مونده بودم..اونم همین طور بود..ایکاش همیشه همینطور بودیم..باهم..دست توی دست هم..مهربون..عاشق و...
یکم که گذشت گفت: خب بهتره بری..میترسم بقیه حرف دربیارن..دوست دارم
_ دربیارن..برام مهم نیست..به خاطر تو حاضرم با کل دنیا بجنگم..تو امید زندگی منی
اینو گفتم و رفتم طرف ماشین که با خنده برام دست تکون داد..منم براش دست تکون دادم و حرکت کردم و رفتم

نظرات (۶)

Loading...

توضیحات

پارت17 داستان هوای بارانی

۱۶ لایک
۶ نظر

رسیدم...ایفون رو که زدم خود سارا جواب داد..هول شده بودم..نمیدونستم چی باید بگم! که خود سارا گفت: شما هستین اقا میلاد؟!
_ب..بله
سارا که خندش گرفته بود گفت الان میاد پایین..منم یکم دیگه به خودم رسیدم و ...درکه باز شد ضربان قلبم شدید تر شد!..مثل همیشه ساده و زیبا...همونطور که نگاهش میکردم گفت: اقا مانی گفتن میخواین باهام حرف بزنین..درسته؟
اب دهنم رو قورت دادم و وگفتم: میخوام بهتون یه چیزی بگم..مثل یه اعتراف!
قیافش یکم جدی شده بود که گفتم: من..من از روزی که دیدمتون...دیگه..دیگه..از ذهنم بیرون نمیرید..میخوام بگم..که..که..دوست دارم!..خیلی دوست دارم..شدی تموم دنیام
انگار دیگه از استرس نداشتم..تونستم حرفمو بگم
_خیلی دختر جذابی هستین...متفاوت و خاص
یه لبخند بزرگ زد و گفت: راستش..منم..دوست دارم!
بهترین لحظه عمرم بود..اونم منو دوست داشت!..
_ج..جدی؟؟؟
سارا: خب راستش منم خیلی وقته عاشقتم اما وقتی تو بهم چیزی نمیگفتی فکر میکردم فقط من دوست دارم و منتظر بودم که بهم بگی که دوستم داری..
_خب یکم خجالتیم
سارا: یکم نه! زیاد
اینو گفت و هر2 تا خندیدیم...که گفت: واقعا متفاوتی..سرسنگین.مهربون.جدی و عاطفی...و خوشتیپ...مثل یه رویایی
یه دفعه به چشام زل زد..خیلی حس خوبی بود..برای اولین بار بود که اینطور نگاهم میکرد..
سارا: دوست دارم میلاد..دیگه دلم طاقت نداشت برای دوریت..مرسی که اومدی
_ من خیلی بیشتر دوست دارم مطمئن باش..تمام زندگیم شدی..بدون تو میمیرم..
یکم که گذشت گفت: فکر نمیکردم یه روز این حرفارو به کسی بگم..اخه شخصی که من دوسش دارم فکر کنم وجود نداشته باشه..اما تو..تو خیلی بهتری
دلم میخواست اون لحظه بغلش کنم..بهش رو کردم و گفتم: پس دیگه مال منی!
هر2 تا خندیدیم که گفتم: به مادرم میگم که قرار خواستگاری بزاره..اونموقع میتونیم باهم به دنیای عشق خودمون بریم..جایی که فقط برای ما هست..برای عشق ورزیدنمون..
سارا: باتو که باشم انگار توی بهشتم
_ منم همینطور..
دستشو گرفته بودم و بهش خیره مونده بودم..اونم همین طور بود..ایکاش همیشه همینطور بودیم..باهم..دست توی دست هم..مهربون..عاشق و...
یکم که گذشت گفت: خب بهتره بری..میترسم بقیه حرف دربیارن..دوست دارم
_ دربیارن..برام مهم نیست..به خاطر تو حاضرم با کل دنیا بجنگم..تو امید زندگی منی
اینو گفتم و رفتم طرف ماشین که با خنده برام دست تکون داد..منم براش دست تکون دادم و حرکت کردم و رفتم