فن فیکشن Kill Or Kiss __ پارت 73
من ـ مطمعنم کار خودشه . دکتره گفت یوکی با همون سمی مسموم شده که توی خون منم هست ولی تازه نیست . خودت میدونی قبلا چه اتفاقی برام افتاده بود .
یونگ گوک رو کشیده بودم کنار . بالاخره لیدر بود .
میخواستم نظر اونم درمورد فکرم بدونم . نمیخواستم پیش بقیه بگم و اگر حدسم اشتباه باشه ، پیش بقیه ضایع شم .
یونگ گوک ـ جنی اون مرده . مرده که دوباره زنده نمیشه .
سرمو تکون دادم ـ نه نمرده . مطمعنم خودشه . هیچ توضیح دیگه ای واسه حرفای دکتر نمیشه داد .
یونگ گوک ـ شاید یه کپی باشه . چمیدونم . یکی که کارای اونو تکرار میکنه .
دندونامو به هم فشار دادم و با حرص گفتم ـ یونگ گوک ! هیچکس مث اون نمیتونه فکر کنه !
تا یونگ گوک بخواد حرف بزنه در یهویی باز شد و جونگ کوک اومد تو ـ درمورد کی دارین حرف میزنین ؟!
دهنمو باز کردم ـ هیچی و هیچکس . من ..
وی بازوهاشو با حرص بغل کرد ـ جنی حق نداری بگی هیچی چون یه چیزی هست . انقد تنهایی تصمیم نگیر و ازمون کمک بخواه .
در کامل باز شد و بقیه هم اومدن تو .
دهیون ـ فک کنم وقتشه که قایم کردنو بزاری کنار دیگه جنی .
سرمو تکون دادم . نمیخواستم بی تی اس بفهمن . اگر میفهمیدن فقط چند نفر به کسایی که برام دلشون میسوخت اضافه میشد . چه فایده ای داشت که از گذشتم باخبر بشن ؟
نمیخواستم برام دلسوزی کنن . میخواستم همون جنی قوی تو ذهنشون بمونه .
هممون لحظه دکتر اومد و خبر داد که یوکی به هوش اومده و انتقالش دادن به بخش . با ریتا سریع دوییدیم کنار یوکی .
میخواستم کنار بهترین دوستم باشه .
یکم با یوکی حرف زدیم که یونگجه همه رو بجز من برد بیرون ... اممم حتما میخواستن ما راحت باشیم ... نه ؟0ـ0
فقط ریتا موند کنارمون ...
نظرات (۲)