رمان ترسناک "بی خواب"- پارت 17
توفانی از شمت شمال در راهه . باران مثل ضربات چاقو میباره . دستام در تمام مدت رانندگی به آنجا میلرزه . پرف پاککن ها همزمان با ضربانم جیغ میزنن . مطمئن نیستم چه چیزی خواهم گفت . او فکر میکنه که من پشت نمایشگر کوچکم بی عیب و نقص هستم . میتونم در تاریکی هرکسی باشم که اون میخواد . اما تو زندگی واقعی هیچ دکمهای برای پاک کردن وجود نداره .
اگه نتونه عاشق شخصیت واقعیم بشه چی؟
...
نظرات (۱۱)