دسامبر ۱۹۸۰ سئول کره ی جنوبی
بسته ی کادو پیچی شده رو از توی کیف خارج کرد و با لبخند جلوی برادر کوچیکش نشست: ۔ - من و تهیونگ این و برای تو خریدیم... امیدوارم دوسش داشته باشی. تهیونگ لبخندی زد و روی مبل کنار همسرش نشست، نگاهی به چهره ی خوشحال جونگکوک انداخت عینکش برای صورتش بزرگ بود و تا پایین بینیش اومده بود، با انگشت اشاره عینکش رو صاف کرد و گفت: - تولدت هشت سالگیت مبارک، جونگکوکی
کاغذ قهوه ای رنگ پیچیده شده رو آروم باز کرد و با ذوق به هدیه اش زل زد.
- نونا/۱۱ |
سویون که میدونست جونگکوک خیلی وقت بود، آرزوی خوندن این کتاب رو داشت با لبخند لپش رو کشید.
دوسش داری؟ کتاب رو بغل کرد و خندید در حالی که هیجان زده شده بود به سمت تهیونگ پرید و محکم بغلش کرد:
ممنونم هیونگ... فقط به تو گفته بودم عاشق سرود کریسمسم. تهیونگ با خنده بغلش کرد و گفت: _ دیگه داری بزرگ میشی... وقتشه از دستورات پدر و مادرت سرپیچی کنی. با تعجب سرش رو بلند کرد و گفت:- یعنی چی؟ - یعنی باید دوست دختر پیدا کنی. سویون با صدای بلندی خندید و کیفش رو به بازوی تهیونگ کوبید:
اگه مامان بفهمه همچین چیزایی به برادرم میگی، دیگه واسه شام دعوتت نمیکنه. تهیونگ با قیافه ی مظلومی شونه اش رو بالا انداخت و گفت:
خب واسه همین داریم تولد این خرگوش و توی رستوران میگیریم... جلوی مادرت که نمیشه نصیحتش کرد. جونگکوک با ابروی بالا رفته به هردوشون زل زده بود. سویون سرش رو به تاسف تکون داد و کلاه بافتش رو مرتب کرد، تهیونگ لبخندی زد و نگاهش کرد: - برای تولد سال بعدت، چی میخوای؟ جونگکوک در حالی که به سختی خجالتش رو پنهون میکرد،
گفت:- پدرم قول داده برام بهترش رو بخره اما من دلم همون مدل ۶۹ رو میخواد.
_ مدل چی؟
_ ساعت سوئیسی... سری موناکو... خیلی دوسش دارم... اما پدرم میگه برای من مناسب نیست. - پس نیازی به تولد سال بعدت نیست... برای کریسمس امسال منتظرش باش.
سویون لبخند گرمی زد و دست تهیونگ رو فشرد از اینکه انقدر تهیونگ با برادرش مثل یک پدر خوب رفتار میکرد، براش شیرینی زیادی رو به همراه میاورد. _ خب... وقتشه بریم خونه... مامان و بابا هم برات مهمونی تدارک دیدن
کتابش رو بغل کرد و از جاش بلند شد با لحن مودبی رو به تهیونگ گفت: - راستی تهیونگ شی... بابت شام ممنونم.
تهیونگ لبخندی زد و به سمت خروجی رستوران راهنماییش کرد