"و تو نمیدونستى ...اجبار به رها کردن دردى،بیشتر از رها شدن داره...من توى این اجبار میسوختم...اما کاش فراموش نمیکردى که من با قلبم به چشمهات قسم خورده بودم.."
کتاب رو بست و تک خنده اى کرد و اولین قطره ى اشکش فرو ریخت...
-دلم برات تنگ میشه اوژنى...
(کیم تهیونگ،فیک دزیره)