روزی از روز های بهار جوانه ای سر از خاک بیرون اورد....کم کم قد کشید رشد کرد...تا که غنچه ای کوچک شد....با گذر زمان آرام آرام باز شد.....تا که روزی گل رزی زیبا شد.....اما تنها بود.....روزی پروانه ای را دید پروانه به او نزدیک شد...نزدیک و نزدیکتر ....روز اول دوست ....روز دوم صمیمی ترین دوست....روز سوم عاشق ....تا که روز پنجم وقتی رز از خواب بیدار شد پروانه را دید که غمگین است....از او دلیلش را پرسید....پروانه گفت دیکر وقت خداحافظیست ....اما به من قول بده همینجا منظرم خواهی ماند.....رز قبول کرد و پروانه رفت.....روز شش رز تنها بود.....روز هفتم کمرش از غم خم شد....روز هشتم رنگش پرید....روز نهم خشک شد....روز دهم مرد
=)))))
پایانXD
الاف هم خودتونین=^=