سرگرمی و طنز ورزشی کارتون و انیمیشن علم و فن آوری خودرو و وسایل نقلیه آموزش موسیقی و هنر اخبار و سیاست حیوانات و طبیعت بازی حوادث مذهبی
۱۴۰۰/۰۲/۱۰
شاهدخت قوم ماد ماندانا به پادشاه پارس کمبوجیه عشق میورزید،بعد از رویارویی سیاسی دو قوم،ماندانا و کمبوجیه با هم همخوابه شدند،بعد از رفتن کمبوجیه،یک شب آژیدهاک،پدر ماندانا خواب دید که از شکم دخترش بوته انگوری برآمد که آسیا را دربر گرفت،شب بعد دوباره خواب دید از شکم ماندانا سیلی جاری شد که آسیا را زیر آب برد.
بعد از دو شب خواب آشفته،آژیدهاک آسمان بینان را احضار کرد و خواب خویش را با آنها در میان نهاد،آنها پیشگویی متولد شدن پسری از ماندانا را پیشبینی کردند که آسیا را زیر سلطه میگرفت و آژیدهاک را میکشت و سه قوم پارت،ماد و پارس را متحد میکرد.
آژیدهاک خشم بسیار بر دخترش گرفت و پس از متولد شدن کوروش،کوروش را به وزیرش داد تا سربه نیست کند.وزیر بر کوروش رحم کرد و او را به زن و شوهر چوپانی داد تا به جای بچه مرده شان بزرگ کنند.
هفت سال گذشت،کوروش و بچه هایدیگر با هم بازی میکردند که ناگهان یکی بانگ براورد که: پسر یکی از شاهزادگان را زدند و این گونه بود که کوروش را به دربار و پیش پدربزرگش احضار کردند.
پدربزرگش از او پرسید:کتک زدن آن شاهزاده چه دلیلی داشت؟؟
کوروش جواب داد: او دوست مرا کتک زد،انسان ها با هم برابرند.
و با این حرف توانست خود را تبرئه کند.
بقیه کودکی اش با یاد گرفتن فنون تیراندازی،اسب سواری و شمشیر زنی گذشت تا پانزده سالگی
یآغی