من تازه ب این مدرسه اومدم نزدیک دو ماهه ک ما اومدیم تهران و اونجا زندگی میکنیم و این مدرسه ی جدید خیلی رو مخمه امروز یه اتفاقای خیلی مضخرف افتاد داشتین جامدادی پرت میکردن برای هم بعد خورد ت چشم یکی و چشمش خون ریزی کرد ناظممون اومد سر کلاس(اون دختره رو بردن بیمارستان) بعد داشت دعوامون میکرد یهو یکی از بچه ها افتاد گریه با صدای بلند و نشست روی دو زانو و مانتوی منو گرفت با گریه گفت خانم ترو خودا بگید بسه بگید منو اذیت نکنن (دختره پاچه خار ناظممونه) گف کی اذیتت کرد گفت تارا عین قلدرا باهام رفتار میکنه من گرخیده بودم واقعاا چون مانتوم ت دسش بود و گریه میکرد گفتم من گف عاره گف میدونی هرشب ک ب حرفایی ک بم میزنی فک میکنم گریه میکن ممامانم میپرسه چته میگم هیچی التماسم میکرد میگف بس کن بسه تروخودا بعد فهمیدم قضیه چیه این سر کلاس سوالا چرت میپرسه و وقت کلاسو میگرفت من بهش حرف میزدم حالا این شد تمام ماجرا بعد قبل این ماجرا دوباره داش گریه میکرد گفتم از دست من ک ناراحت نیستی گف ن الکی://// گفتم ببخشید اگر ناراحتت کردم ولی خب چرتو پرت سوال نکن حالا چ شد ناظممون بهم پرید گف ازت انتظار نمیرفت :|||||||||||