در زمان حضور فخرالدین انوار در معاونت سینمایی، یک روز به ارشاد رفتیم اما انوار علیرغم حضور، ما را به دفترش راه نداد/ساعت 2بعدازظهر همان روز با ساکهایی حاوی یوزی و کلاشینکف به دفتر ما ریختند/تنها چیزی که در خانه ما پیدا کردند یک نوار وی.اچ.اس بود/جلوی پدر و مادرم چشمانم را بستند و به من دستبند زدند/پدر و مادر پیرم تا مرز سکته پیش رفتند!!/دست و پای ما را بستند و با بلیزر به حراست ارشاد بردند/به من فحش مادر دادند و من هم جوابشان را دادم!!/بعد از دستبند زدن، لولهای بین دست و پایم گذاشتند و شروع کردند به شلاق زدن/آمران این ماجرا سه ضلع بودند؛ فخرالدین انوار، فیض الله عرب سرخی و نفر سومی که الان هم مدیر است!!/نشان به آن نشان که عرب سرخی یک دمپایی پایش بود!/حین شلاقزنی داد میزدیم امام خمینی(ره) کجایی که دارند جهود را مسلمان میکنند!/میخواستند ما را مجبور کنند به اعتراف به رشوه دادن به کارمندان ارشاد که زیر بار نرفتیم/اینجا بود که یک سیلی از عرب سرخی خوردم!/بعد از یک هفته از بازداشت، آقایی با لباس شخصی برای تحقیق آمد و بعدتر فهمیدم ایشان دادستان وقت تهران است/تازه آن موقع بود که معلوم شد هیچ مجوزی برای بازداشت ما نداشتند/جالب بود که به ما اتهام قاچاق ویدیو را زدند اما کار ما در آن زمان پخش فیلمهای 35 م.م. بود!!!/در دادسرا حکم آزادی ما را دادند اما شانتاژهای عرب سرخی موجب شد که ما را به زندان قصر بفرستند/بعد از صدور قرار مالی، آزاد شدم/چندین بار به دادگاه رفتم اما در نهایت هیچ اتهامی به اثبات نرسید/اگر تا بحال حرف نزدم به خاطر این بود که مادرم در قید حیات بود و نمیخواستم آن ماجرا دوباره برایش زنده شود/در آن زمان کلی فیلم متفاوت را آتش زدند اما الان فیلمخانه دربدر به دنبال ده فریم از هر کدام از آن فیلمهاست!!