لحظهای که نگاهمون بههم گره خورد
همهچیز روشن شد و ناگهان یه احساس گیجی عجیب توی قلبم احساس کردم
این طبیعیه که همهچیز شروع به پراکنده شدن کرد (احساساتمون)
ما شروع کردیم به رنگ دادن زندگی همدیگه
لایه به لایه، فصلهای بیشماری رو باهم ساختیم
خاطرات رو توی ذهنم میچینم
و همهشونو دونه به دونه مینویسم
تا من یه کلمهی درست برای گفتن پیدا کنم
زمان بهسرعت گذشته
توی یه شب تاریک که همه خوابیدن، آره
منم در کنار تو هستم
توی روزهایی که آرزوهای جدیت رو در پیش میگیری
منم در کنار تو هستم
توی شبهایی که نور بینهایت درش غرق میشه (شبهای سخت)
من همیشه کنارت میمونم
اینا کلماتی هستن که خیلی برای گفتنشون خجالتیام
دستای کوچیکت رو توی دستای خودم میگیرم
من میخوام احساساتی که توی من اوج گرفتهن رو بیان کنم
منم در کنار تو هستم
من هنوز اینجام، پیترپن تو
مثل اون روزهای جوونی، من و تو آره
ما یکم توی احساساتمون دست و پا چلفتی بودیم
ولی یادت بیاد چطور آخر هر روز باهم اخت میشدیم
امیدوارم اون زمان اوقات خوشی بوده باشه
ما درحالی که بههم خیره بودیم، شبیه همدیگه رشد کردیم
همیشه توی یک جبهه بودیم
و قدم به قدم باهم پیش اومدیم آره
منم در کنار تو هستم
توی روزهایی که آرزوهای جدیت رو در پیش میگیری
منم در کنار تو هستم
توی شبهایی که نور بینهایت درش غرق میشه (شبهای سخت)
من همیشه کنارت میمونم
اینا کلماتی هستن که خیلی برای گفتنشون خجالتیام
دستای کوچیکت رو توی دستای خودم میگیرم
من میخوام احساساتی که توی من اوج گرفتهن رو بیان کنم
منم در کنار تو هستم
منم در کنار تو هستم
منم در کنار تو هستم
من و تو، کنار هم زیر نور مهتاب نشستیم
منم در کنار تو هستم
امروز در مورد ابدیت صحبت میکنیم
من همیشه با تو هستم
اینا کلماتی هستن که خیلی برای گفتنشون خجالتیام
دستای کوچیکت رو توی دستای خودم میگیرم
من میخوام احساساتی که توی من اوج گرفتهن رو بیان کنم
منم در کنار تو هستم