(ادامه پارت نهم)
به سمت آموزشگاه راه افتادم ماشینو سر کوچه پارک کردم و ازش پیاده شدم.
کیف دستیمون از دست راستم دادم دست چپمو، دست راستمو کردم تو جیبم و تا آموزشگاه پیاده رفتم. تو همون
مسیر کوتاه تا آموزشگاه با چندتا هنرآموز
خانم روبه رو شدم، تا منو دیدن چشماشون اندازهی گردو شد و توش اشک جمع شد و با صدایی ریز و گربه مانند بهم سلام کردن. من که تقریبا داشتم از خنده به نقطه ی انفجار میرسیدم خودمو کنترل کردمو سرسری نشونه ی سلام تکون دادم و به سرعت ازشون جلو زدمو وارد ساختمون آموزشگاه شدم سمت دفتر مدیر و معلما رفتم و بعد از زدن تقه ای به در و سلام به همه وارد دفتر شدم و سر جای همیشگیم نشستم. دوستم سونگ سوهو که اونم یکی از معلمای آموزشگاه بود رو یه صندلی نشسته بود و مشغول خوندن روزنامه بود که با صدای سلام من
متوجه ی اومدن من شد و لبخند پت و پهنی بهم زد، از جاش بلند شد و کنار من نشست و با حالتی شیطنت آمیز گفت:به به ببین کی بالاخره تشریف آورده جناب لی جونگ بوم، استاد میخواستید یکم دیرتر تشریف بیارید، باور کنید ما راضی به زحمتتون نبودیم
_هی مرتیکه ی عوضی حالا کارت به جایی رسیده که منو مسخره میکنی هااا؟!
$ااوه ببخشید یادم نبود تو خیلی بی جنبه ای
_اتفاقا من خیلی ام باجنبه و باحالن منتها امروز صب زیاد خوب نیستم
$چرا؟ چرا؟ چی شده؟ هاااا د حرف بزن دیگه عوضی مردم از فضولی
_خودت چی فکر میکنی؟
$نه....بازم....واااای پسر مامانت چه پشتکاری داره هنوزم بیخیال ازدواج تو و دختر داییت نشده!!! خب باهاش ازدواج کن ها اینجوری هم خودت راحت میشی هم مامانت راضی و خوشحال میشه
_ههه راحت میشم!!آره حتما ،اصن مگه من آدم نیستم پس خوشحالی من چی؟ فقط مادرم باید این وسط خوشحال شه؟ها
$هی دیوونه تو در حال حاضر هیچ انتخاب دیگه ای نداری، حالا چرا نداری چون پای دختر دیگه ای وسط نیست.
_وسط هست
$دیدی گفتم من که.... وایسا الان چی گفتی؟! وسط هست چی چی رو وسط هست جدی جدی یکی رو دوس داری؟؟
_بِبُر اون صداتو میخوای همه ی اموزشگاهو با خبر کنی؟!
$وای نمیتونم خودمو کنترل کنم حتی تصورشم برام غیر ممکن بود که یه روزی این حرفو از دهنت بشنوم، تویی که حتی...