روز 75`
آسمون آفتابی
امروز انگار خورشید گرم تر از همیشه شده`اونم توی یک روز زمستونی`
پس چرا خون من انقدر سرده"؟
پالتوی کتانی مشکی که روی صندلی افتاده هم داره میدرخشه...
اما بدن من توی زمین سفید رنگ اتاقم گم شده...
دوربین عکاسی طوری روی پایه ها قرار گرفته`انگار داره با تحقیر از من عکاسی میکنه...
آخه نامرد (: ما دوستای قدیمی هستیم (: چطور دلت میاد منی که سال ها ازت مراقبت کردم رو تحقیر کنی (: ؟...
البته بهش حق میدم (: برای یه دوربین... حتما صحنه دختر مرده... که داره توی دریای خون غلط میخوره... خیلی جذابه (:
باید اصلاح کنم... امروز روز 75`ام نیست" روز آخره"