چشمان تو از داستان هایی می گوید که نمیتوانم آن ها را بفهمم
دیدم که آینده بر کف دستانت نوشته شده است
حال دیگر تسلیم شده ام
حال در حال سقوط هستم
امیدوار هستم پیش از آن که به زمین بخورم مرا بگیری
تو تنها چیزی هستی که آن را می بینم
برای تو آزادانه تن به سقوط می دهم
بر سراشیبی کوهستان قدم نهادم، هفت دریا را سوار بر کشتی گشته ام
در هر قسمت از خود به دنبال تو گشته ام
اکنون دیگر تسلیم شده ام
حال در حال سقوط هستم
امیدوار هستم پیش از آن که به زمین بخورم مرا بگیری
تو تنها چیزی هستی که آن را می بینم
برای تو آزادانه تن به سقوط می دهم
تو، ای اتفاق اجباری
برای تو آزادانه تن به سقوط می دهم