کنارش خوابیده بودم،
سرمو برگردوندم زل زدم بهش،
چشاش بسته بود،گفتم هی دلبر،
اگه قرار بود به یه شی تشبیهم کنی اون چی بود؟
یکم مکث کرد،
گفت راستش؛
سیگار!
گفتم سیگار؟!
سرشو تکون داد گفت آره سیگار!
بعد چشاشو وا کرد بهم خیره شد،
گفت سیگار کشیدن آرومم می کنه،
گفتم خودت داری می گی سیگار کشیدن؛
آدما رو کهنمی شه کشید!
گفت چرا می شه!
پرسیدم چجوری؟!
گفت همین که ساعتا می شینم یجا نگات می کنم و حواست نیست؛
همین که بغلت می کنم و عطرت وجودمو پر می کنه،
همین که لمست می کنم،
همین که از شونه تا پیشونیتو بی وقفه می بوسم،
این یعنی کشیدن آدما،
حالا بیا نزدیک تر
می خوام بِکِشَمِت