سرگرمی و طنز ورزشی کارتون و انیمیشن علم و فن آوری خودرو و وسایل نقلیه آموزش موسیقی و هنر اخبار و سیاست حیوانات و طبیعت بازی حوادث مذهبی
نگاه′ام را به ناپیدا ها خیره کرده′ام″
من در انتظار ایستاده′ام″
در انتظار تاریکی!″
به هر حال...هر جایی که من باشم...چیزی جز تاریکی مشهود نمیشود!″
تاریک است! اما نه به اندازه کافی!″
به هر حال...همه چیز نابود خواهد شد...چون من اینجا حضور دارم!″
همیشه...با سخنانی شیرین قصد داشتن به من امید دهند!″
اما این تنها و تنها لبخندی بر لبانِ من نشاند!″
لبخندی به نشانه′ی تمسخر...″
هرگز چیزی به نامِ امید وجود نداشته! حداقل در مرگِ من!″
من محدوده′ای بودم...تاریک!″
محدوده′ای با شعاعِ دو متر!″
هرگز فردی اینجا نخواهد آمد!″
نمیتوانند ترسِ خود را از تاریکیِ من کنترل کنند!″
همچنان...نگاهِ من به ناپیدایی در فرایِ محدوده′ام خیره بود...″
دخترکی با شمعِ شعله′ور در دستانش به این سمت و آن سمت میدوید″
دیدنِ شادی′اش رضایت بخش بود!″
دیدنِ این که انسان ها از وجودِ من باخبر نیستند هم رضایت بخش بود!″
این گونه هرگز تاریکی را انتخاب نمیکنند!″
اما این...
این دخترک!
من را دید!
و تاریکی را انتخاب کرد!″
دوان دوان همانطور که با دستان′اش مانعِ خاموش شدنِ شمع میشد...واردِ محدودهِ من شد!″
هراسان نگاه′ام را از نامعلوم ها برداشتم و به دخترک خیره شدم!″
با خود گفتم : ″ای کاش اینجا نبودی! از اینجا برو و زندگی′ات رو با ترس تلخ نکن! تو....″
با دیدنِ چشمان′اش که برق میزد...کلمات از ذهن′ام خارج شدند...″
با شوقِ فراوان به نورِ شمع′اش که در تاریکی میدرخشید، نگاه میکرد...″
آه!...پس امید به این میگویند!
پس تاریکی هم...میتواند امیدِ کسی باشد!...
گویی همیشه...
″این...همان نخواهد شد:>>>″
موسیقی و هنر