داستان درمورد شن ژن دختر عزیزکرده مرزبان یون یانگه که بعد خلع و محکومیت پدرش یه شبه با برادر بیمارش تنها میشن و مجبور میشه برای گذران زندگی مغازه لوازم آرایشی باز کنه اما به نظر بقیه این کارش چیزی جز در معرض چشم بودن مردای هوس باز نیست و از اتفاق روزی لویان وارث ارباب بزرگ ژن شاهد آزار و اذیت دخترکی به دست پسرای خوش گذران چانگانه که با دیدنش رویاهای ازاردهنده که میبینه و البته گذشته دردناکش با این دختر رو به یاد میاره و تصمیم میگیره یه بار دیگه تورو بدست بیاره و اینبار نگهش داره اما خبر نداره که درگیری با این دختر ممکنه او رو به ورطه تاریکی وارد کنه که حتی ممکنه خود امپراتور رو هم درگیر ماجرا کنه