به دنیا چنگ زدم
دست هایم را دوده گرفت.
خاکستری متمایل به مشکی؛
درست شبیه به مردمان مرده این شهر با خاک پیراهنی پوشیده
شب بود...
تا چشم کار میکرد سیاهی مطلق
و به هر کجا که چنگ میزدی رنگ باختهاش میشدی
و من دیوارهای شب را سراسر چنگ زدم...
جای انگشتانم خالی شد بر دیوار دنیا و رنگش به روشنی رفت.
به تن عریانم چشم دوختم
.
.
سیاهی در آن گل میداد!
#چرکنویس
#درهمنوشت