اروم اروم چشمامو باز کردم سرم بدجور درد میکرد وای نه دانشگاه پسرا دعوا چوب مریمو یاسکه یهو تو جام سیخ نشستم که سوزن سرم از دستم دراومدو خونریزی کرد به درک مهم نیس نکنه برای اونا اتفاقی افتاده باشه نه!اومدم از رو تخت بیام پایین که در باز شدو دانیال اومد تو ای وای این چرا این شکلیه پیشونیش چسب زده دستشم باند پیچیه اومد اصلا اینجا چیکار میکنه؟؟ سمتمو گفت:
-چرا از جات بلند شدی؟؟
-میخوام برم پیش بچه ها حالشون خوبه؟؟
سرشو انداخت پایینو گفت:
-اول قول بده ارو باشی
با کف دست زدم تو پیشونیمو بغض کردم نکنه طوریشون شده باشه گوربابای غرور و اولین قطره اشک از گوشه چشمم غلتید پایین واین شد سیلابی برای اشکامو شروع کردم به هق هق:
-طوریشون شده اره؟؟ همش تقصیر منه من خودمو نمیبخشم
دانیال اومد اشکامو پاک کرد !جونم این چیکار کرد؟؟ حیف حالم خوب نیس بعدا پیگیری میکنم بعدم گفت:
-اینجوری ارومی
-چطور میتونم اروم باشم اونا برام مثل خواهرن از ته قلبم دوسشون دارم
-من فقط گقتم اروم باش همین وگرنه اونا حالشون خوبه
یهو با جیغ گفتم:واقعا؟؟؟ اصلا منو مسخره کردی؟؟
-اره بابا دروغم چیه نه مگه مرض دارم
-اممم یه جورایی
-اصلا حالا که اینجوریه اره میخواستم اذیتت کنم
اومد جوابشو بدم که سوزش دستم مانع شدو برگشتم سمتش که دیدم نخیر خونش که بند نیومده هیچ تازه بیشترم شده دانیال رد نگاهمو گرفت و گفت:
-سحر چیکار کردی با دستت؟؟
ای بابا این از اون که اشکامو پاک کرد اینم از این که سحر صدام کرداین ضربه خورده به سرش مخش جابه جا شده اینو گفتم رفت سمت درو پرستارو صدا کرد پرستار تا اومد وضعیتو منو دید یه اخمی کرد که دروغ نگم داشتم جامو خیس میکردم بعدم دستمو پانسمان کرد و رفت بیرون