خب دوستان اینم مقدمه داستان گناه فرشته این رمان نوشته من و اجی عزیزم رز جان :
http://www.namasha.com/channel6639839034 اون روز خیلی سرد بود برف میبارید خون سربازایی که می جنگیدند به برف ها رنگ گل سرخ رو میداد اما چشمای من مثل کوره می سوخت ... بهترین دوستم جلوی چشمام تغییر کرد چشم که روی هم گذاشتم دیدم با شمشیر روبه روم ایستاده
توی جنگ مردم چیزای زیادی رو از دست میدند اونم همین طور اون روز اون ماهیتش رو به عشقش به نژادش به مردمش و به من ترجیح داد این کارش شعله ای رو که خودش توی چشمام روشن کرده بود خاموش کرد ولی به جاش یه طوفان رو توی وجودم به راه انداخت طوفانی که سرماش سرماش کل وجودمو گرفت این طوفان طوفان انتقام بود
********************************************************
تاریکی اولین چیزی که به یاد دارم ... زندگی من سرشار از تاریکی بود من توی این تاریکی به دنیا اومدم تو دنیایی که نه مهربونی سرش میشه ونه رحم مردم دنیای من فقط از یه قانون پیروی می کنند این قانون بقا یا میکشی یا کشته میشی اما من دلم نمی خواست توی این تاریکی سقوط کنم دلم نمی خواست یکی از اونا بشم توی دنیایی که حتی به بچه ها رحم نمی کردند پسر پدر خودشو می کشت وبرادر با بردارش می جنگید دوستا از پشت به هم خنجر می زدند جایی واسه موندن یه فرشته نبود واسه همین عوض شدم اما به چه قیمتی ... برای ازادی از این دنیا چه بهایی رو باید پرداخت می کردم؟.... شکوندن قلب سیاه ترین موجود دنیا شاید این گناهی بود که تا اخر عمر باید تاوانش رو پس بدم