بیهان سالن پذیرایی رو عین همون روزی تزیین کرده بود که برای اولین بار تاپکی بهش میگه دوسش داره سنکارارو میاره و بهش میگه بگو که چقدر دوسم داری تاپکی هم میاد و همه اینارو میبینه ،بیهان سانکارا رو میبره جلو اینه و میگه میدونی من اینجا چی میبینم دارم زندگیمو میبینم کسی که بدونه اون نمیتونم زندگی کنم،حالا تو بگو منو دوست داری تاپکی یاد تمام اون حرفایی که بیهان بهش زده بود تو روز نامزدیش افتاد نتونست خودشو کنترل کنه وبر میگرده میگه اره دوست دارم بیهان میاد پیش بیهان و بیهان رفت سمتش،بیهان گفت بالاخره تو اعتراف کردی تاپکی میگه من حرفی که اون نتونست بگه رو گفتم و رفت سمت سنکارا و گفت تو خیلی منتظرش گذاشتی من جای تو گفتم حالا برو به بیهان احساستو بگو بگو که دوسش داری منتظرش نزار،سنکارا هم رفت و احساساتشو به بیهان گفت.گفت تو شوهر منی من همیشه کنارت میمونم که کوشی صداش کرد و رفت،تاپکی خودشو تویه اینه نگاه کرد و گریش میگیره بیهان هم اومد پیشش و از آینه نگاهش کرد و بهش گفت تو میدونی من چقدر به تو احتیاج دارم ولی باز خودتو ازم میگیری و تاپکی محلش نداد و رفت تویه اتاقش گریه کرد و بیهان هم تویه حیاط عصابش بهم ریخته بود بیهان با خودش میگه تو کاری کردی من دست به کاری بزنم که خودم دوست ندارم. تارو و شاردا اومدن پیش ادیتی و تارو به خاطره اینکه شاردا پیشش بود به ادیتی گفت که کتشو پس بده اون فقط یه کارمنده برایه من و ادیتی هم ناراحت شد و رفت و شاردا هم کلی خوشحال شد از این که تارو داره بهش اهمیت میده تارو با خودش گفت اون از دیواکر که ادیتی رو اذیت کرده و حالا هم شاردا ولی من نمیزارم دیگه کسی بهش اسیب بزنه،صبح روز بعد تاپکی تو حیاط بود که بیهان صداش کرد گفت تاپکی و بعد معذرت خواهی کرد و بهش گفت که من یه سوپرایز دارم برات تاپکی گفت من سوپرایز نمیخوام بیهان گفت یه نگاه بکن گفت مگه تو نمیخاستی ازدواج کنی حالا من کمکت میکنم یه چن تا پسرو صدا زد گفت اینا همون شرایطی که تو میخای دارن.قسمت فرداشب:کوشی داشت با گوشیش حرف میزد که شاردا اومد پشته سرش که کوشی کلی دعواش کرد که بدونه در زدن اومده تو شاردا با خودش گفت چرا همه با من لجن و داشت فکر کرد که موبایلشو کجا گذاشته،تارو یه دوربین گذاشته بود تویه اتاقه کوشی و اومد بر داشت و گفت حالا رابطه ای که بینه کوشی و شاردا هست خراب میشه و از بین میره.