هیچ وقت موقع بزرگ شدن دوستای زیادی نداشتم
برای همین یاد گرفتم با تنهاییم کنار بیام
تنهاییم
تنهاییم
تنهاییم
و به نظر میاد اون بیرون حالم خوب باشه
به هر حال دوست دارم به تنهایی تو مدرسه غذا بخورم
و من دقیقا همین جا می مونم
دقیقا همین جا
دقیقا همین جا
دقیقا همین جا
و حالم اون بیرون خوب خواهد بود
پس فقط تو اتاقم می شینم و...
ساعت ها با ماه حرف می زنم
به کسایی فکر می کنم که اسمم رو می دونن
اگر بمیرم گریه می کنین؟
آیا چهره ام رو به یاد میارین؟
یه روز خونه رو ترک کردم
وسایلم رو جمع کردم و
از گذشته ام به دور دست ها سفر کردم
و خندیدم
خندیدم
خندیدم
خندیدم
یه وقتایی حس می کنم گم شده ام
یه وقتایی سردرگم ام
یه وقتایی می بینم خوب نیستم
و گریه می کنم
گریه می کنم
گریه می کنم
پس فقط تو اتاقم می شینم و...
ساعت ها با ماه حرف می زنم
به کسایی فکر می کنم که اسمم رو می دونن
اگر بمیرم گریه می کنین؟
آیا اسمم رو به یاد میارین؟
.
.
.