مامانم یهو اومد(ازمایش داده بود بیکارستان رفته بود دیگهه..اومد گفت:)عسللل اخخخ..کمرم درد میکنه بیا ببین چی شدههه منم رفتم ببینم چی شده بهد صدای خش خش پلتستیک اومد,تو دلمفتم فانی باف خریده چون صبح بهش گفتم برا م بخره وقتی هم برگشت مامانم گفت که مغازه بسته بوده و واقعا بوده و اونو از یه جای دیگه خریدهه..خلاصه از خوشجکحالییی دارم میتکرکممم....واییی اون مستطیلی اوننن اونو الان امامنم بهم داده بقیرو داشتممم...