آسمانش را گرفته تنگ در آغوش / ابر، با آن پوستین سرد نمناکش / باغ بیبرگی روز و شب تنهاست / با سکوت پاک غمناکش / ساز او باران، سرودش باد
جامهاش شولای عریانی ست / ور جز اینش جامهای یابد / بافته بس شعله زر تار پودش باد گو بروید، یا نروید، هرچه در هر جا که خواهد، / یا نمیخواهد / باغبان و رهگذاری نیست؛ باغ نو میدان / چشم در راه بهاری نیست.