فکر کنم من...نه نه نه این حقیقت نداره.ت: جونگکوکا من میرم بخوابم.ک:شب بخیر بیبی گرل(پوزخند).ت:یاااااا دیگه اینو نگو.
*صبح روز بعد*
صبحانه خوردیم و آماده شدیم تا به دانشگا بریم.ت:جونگکوکا میشه به کسی نگی که باهم زندگی میکنیم؟ج:میدونی که نمیشه.تو باید مپل دوست دخترم رفتار کنی فهمیدی؟(با عصبانیت) ت:با..باش..شه.پیاده شدیم.همه ی دخترا به منو کوک نگاه میکردن خیلی خجالت میکشیدم. کوک دستمو گرفت و جلوی همه گونم رو بوسید. همه با تعجب نگاه میکردن.بعد از دانشگاه خیلی با کوک رسمی بودم و از اینکارم عصبانی شد.ک:یاااا این رفتارت اذیتم میکنه.ت:جونگکوکا چرا اونکارو کردی.ک:چی؟یعنی من حق ندارم دوس دخترمو ببوسم؟ت:ولی تو گفتی..ولش کن.رفتم توی اتاق ی بعد از چن دقیقه داشتم لباسم رو عوض میکردم که کوک درو باز کرد جیغ زدم و کتاب رو به سمتش پرتاب کردم و اونم سریع از اتاق رفت بیرون.خیلی خجالت میکشیدم و میدونستم اگه برم بیرون اصلا نمیتونم به کوک نگاه کنم.ی هودی سفید و دامن مشکی نسبتا کوتاه پوشیدم و آروم رفتم بیرون که با کوک چشم تو چشم شدم.ک:اممم ا/ت ببخشید که یدفعه درو باز کردم.ت:ا...اشک...ال ند...اره. داشتیم صحبت میکردیم که گوشیم زنگ خورد.قرار شد برم دنبال میا و باهم بریم خرید.سریع آماده شدم و توی راه بودم که ی ماشین با سرعت اومد و جلوم رو گرفت.
کیوتام پارت بعد رو بعدا میزارم درخواستی دارید بگین کیوتام.