آن شب وقتی خانواده حسینی وارد فرودگاه امام خمینی شدند؛ پسر خانواده، اولین فرزند مصطفی که محمد نام داشت به همراه همسرش ریحانه و دو نوه دوست داشتنی به نام علیرضا و زهرا و همچنین دختر بزرگ خانواده، مریم و شوهرش حمید، برای استقبال آنها آمده بودند. نوه های شیرین مصطفی برای در آغوش کشیدن پدربزرگ و مادربزرگشان می دویدند و با شادی فریاد میزدند.
همگی آنقدر از دیدن یکدیگر خوشحال بودند که فراموش کردند سراغی از داماد جدید خانواده بگیرند. بهترین جایی که مصطفی و همسرش به همراه ملیکا میتوانستند چند روزی مهمان باشند، فقط خانه پسرشان بود که همیشه با مهمان نوازی بی نظیر و خالصانه از آنها پذیرایی میکرد، علاوه بر این او تنها کسی بود که میتوانست پدرش را یاری کند و به کارهای او سر و سامانی بدهد.
#رمان_مهدوی ۵۶
کانال "مهدیاران"
T.me/joinchat/ESW1Az_J7HTsdzr4CymTtw
جهت سلامتی و ظهور آقا صلوات.
میشه یه صلواتم برای شادی روح پدر بزرگم بفرستید
خیلی ممنون از لطف بیکرانتون..
.
.
.
#قرار ما لحظه ظهور...