سرگرمی و طنز ورزشی کارتون و انیمیشن علم و فن آوری خودرو و وسایل نقلیه آموزش موسیقی و هنر اخبار و سیاست حیوانات و طبیعت بازی حوادث مذهبی
سکویِ حیاطِ خانه'ای،
رو به ساحلِ دریا بود؛
هر بار بعد از فرار از مدرسه؛
رویِ آن سکو می'ایستاد'ام،
و به آن سویِ دریا،
خیره میشدم؛
'چرا نمیتوانم تهِ ته'اش رو،
ببینم؟'
یک بار،در یک روزِ دیگر؛
رویِ همان سکو؛
نشستم و دیدم،
که شاید اگر سکو،کم'ای بلند تر میبود،
آن سویِ دریا هم مشخص میشد؛
از درختِ کنارِ سکو بالا رفتم؛
اما هنوز هم آن سویِ دریا معلوم نبود؛
هر چقدر بالا تر میرفتم،
همه چیز کوچک تر میشد؛
اما دریا بزرگ تر و بزرگ تر از قبل؛
فهمید'ام که فایده'ای ندارد؛
ماه ها میشد،از وقتی که آمدن به دریا را شروع کرده' بودم؛
یک روز با مادر'ام به همان سکو رفتم؛
"هنوز'ام نمیتوانم تهِ دریا را ببینم؛چقدر بی مصرف و ناتوان'ام"
مادر'ام بعد از شنیدنِ جمله'ام خندید؛
"تو هم این طور فکر میکنی مادر؟؛من هر روز سکو هایِ بلند تر'ای رو بالا رفتم اما نتوانست'ام آن سویِ دریا رو ببینم!هر چقدر بالا تر میروم هم دریا بزرگ تر میشود،فکر کنم غیرِ ممکن'اه!دریا تا بینهایت میره و من نمیتونم به'اش برسم!"
مادر'ام دست'ای رویِ سر'ام کشید و من رو به لبه'یِ دریا برد؛
-آلاله!؛این نقطه'ای که الان نشست'ای،آرزویِ فردِ دیگه'ای تویِ اون سویِ دریا'است؛دختر'ای درست مثلِ در آن سویِ دریا زندگی میکنه و میخواد جا'ایی که تو نشست'ای رو ببینه،میخواد اینجا باشه:>!'به من گفتی که سکو هایِ بلند'ای رو امتحان کرد'ای درست شنیدم؟!"
-"بله!من حتی از اون درخت کاج هم بالا رفتم! اما کافی نبود!"
-دختر'ام:>'تو تمامِ تلاش'ات رو کردی!دلیلِ کافی نبودن'اش،بزرگ بودنِ هدف'ات برایِ سن'ات هست:>>'تو هنوز 9 سال'ات'اه!و برایِ دخترِ 9 سال'اه،رسیدن به سویِ دیگرِ دریا،کارِ خیلی بزرگ'ای'اه!تو باید در طولِ زمان هدف'ات رو میسر کنی:>!'مطمئن'ام آلاله'یِ 20 سال'اه،تونست'اه اون سویِ دریا رو ببین'اه؛تا اون زمان،باید هر روز که بزرگ تر و توانا تر میشی،تلاش'ات هم بیشتر کنی!:>>>"
`
امروز؛22-06-1403؛آلاله.ر"هنوز نتونسته،اون سویِ دریا رو ببین'اه!'اما تواناییِ الان'اش،اون رو از هر سکو'ایی در اون زمان بالا تر برد'اه:>>>"