سرگرمی و طنز ورزشی کارتون و انیمیشن علم و فن آوری خودرو و وسایل نقلیه آموزش موسیقی و هنر اخبار و سیاست حیوانات و طبیعت بازی حوادث مذهبی
۱۳۹۹/۰۳/۰۵
نایت تقریبا هرچی کتاب درباره هنر جنگ و مخفی وجادوگر و نینجا اینا رو خوندم اخراش هم یه دونه کتاب فلسفه خوندن که گرگینه گفت فکر نکنم تو کتاب فلسفه هچین چیزی نوشته باشه نایت گفت ول کن بیا دست و پاهای اینارو ببند تا من یکم تله کار بزارم امشب همینجا اردو میزنیم شب اون دوتا دور اتیش جمع شدن نایت گفت راستی تو چرا به حالت انسانیت تبدیل نمیشی گرگینه گفت حالت انسانیم ضعیف شده فقط تو این حالت میتونم زندگی کنم نایت گفت گاو مان زایید ما باید وارد یه شهر تو همین نزدیکی بشیم یکم وسایل نیاز داریم حالا من تو نر دیو 2متری رو چجوری مخفی کنم گرگینه گفت حالا لازمه ؟ نایت گفت داریم میریم تو شهر انسان ها اونجا پراز شکارچی و راهبه و کشیش هست اونجا گیر بیفتیم کارمون تمومه که اون دختر بیدار شد نایت بالا سرش رفت و گفت خوبی ؟ دختره بعد 10 دقیقه که حالش خوب شد گفت الان اره نایت گفت ببین ما چیزی ازت نمیخواییم فقط مارو ببر به مخفیگاهت یکم واسایل نیاز داریم دختره گفت دقیقا چرا باید این کارو بکنم ؟ نایت گفت ببین من خون اشام منطقی ای هستم اگه همکاری نکنی خودم خونت رو میخورم بقیه ات رو میدم دوستم بخوره هرچی هم که ازت موند کرکس ها و شغال ها میبرن دختره قبول کرد و بعد یک ساعت گفت من باید برم دستشویی که نایت گفت باشه فقط بگم دورتا دور رو تله و طلسم گرفتم از اون درخت به اونور تر نرو چون به فنا میری دختره گفت نمیخواد نگرهش میدارم صبح اونا به مخفیگاه رفتن گرگینه دوتا کیسه بزرگ پول و طلا پرکرد و نایت هم دوتا شنل و دوتا تپانچه با یه جعبه مهمات که دختره گفت ماخودمون دزدیم به جان خودم راه زنی کار اسونی نیست که گرگینه گفت اره خدایی سخته که نایت یه مشت به شکم دختره زد و حافظه اش رو پاک کرد اون یکی از شنل هارو به گرگینه داد و گفت به به هیچ وجه اینو از تنت در نیار کلاهشم بنداز

ممنون که میخونید