این سریال رو چند روز پیش پری جان بهم معرفی کرد، از همون دقایق اول شروعش فهمیدم سریالیه که ادامش میدم...
و درکنار سریال تا پایان ماه این سریال باعث ادامه پیدا کردن آروم شدنم شد. بهتر نشدم ولی خودمو جمع و جور کردم.
همیشه نشون دادن ناراحتی باعث از بین رفتن یا بهتر شدنش نمیشه، گاهی حتی بدتر می کنه حالتو...چیزی که تو این سریالم بهش اشاره شده.
ولی همینطور هم خیلی اوقات بعضی آدما حتی نزدیک ترین ها بهت فکر می کنن حالت خوبه یا حتی تو خوشحال ترین آدم کره زمینی، در کنارشون بعضی ها فکر می کنن احمق یا ضعیفی...
هردو این تفکرات بخاطر تمام وقتایی شکل می گیره که سکوت کردی یا تصمیم گرفتی چیزی که رخ دادرو آروم و بدون سرو صدا و جهنم کردن همه جا و منطقی حل کنی، از کنار بعضی چیزا آروم رد بشی یا حتی لبخند زنان عبور کنی چون می دونی هرچیزی ارزش اینو نداره که بهش واکنش نشون بدی....
و من همیشه به این فکر کردم که چرا تا سر مردم داد نزنی تا یقشونو نگیری تا تحقیرشون نکنی تا اشتباهشونو نکوبی تو صورتشون...جدی نمی گیرنت!، نمی فهمنت و نادیدت می گیرن...
آدم عاقل و منطقی و آروم همیشه احمق و ضعیف یا بی درد و خوشگذرون به نظر می رسه مگه اینکه واقعا بخوای بشناسیش یا خودش گاهی حرفی بزنه.
این سکانس هم برام خاصه برای همین اینجا نگهش می دارم.
(سریال اسمش رو عشق بذار)