سرگرمی و طنز ورزشی کارتون و انیمیشن علم و فن آوری خودرو و وسایل نقلیه آموزش موسیقی و هنر اخبار و سیاست حیوانات و طبیعت بازی حوادث مذهبی
۱۴۰۳/۰۵/۲۸
+جونگ بوم داخله ؟
تا خواستم برم داخل نااون جلومو گرفت و گفت:نه...راستش
+چی شده؟زخمی شده ؟
¥نه
+پس چی ؟چرا نمیزاری برم تو ؟!
¥اون داخل نیست
+یعنی چی داخل نیست؟!پس...پس کجاست؟
=پیش ژاپنیا
سرمو به سمت منبع صدا چرخوندم و گفتم:جه یو شی !منظورتون چیه ؟!یعنی چی که پیش ژاپنیاست؟!
=یعنی مامورای ژاپنی گرفتنش
یه دفه سونگ سوهو عصبانی شد و یقه ی جه یو رو گرفت و گفت:چرا داری چرت و پرت میگی ؟!یعنی چی که گرفتنش؟!پس تو داشتی چه غلطی می کردی که گرفتنش
جه یو دستای سوهو رو از یقه ش جدا کرد و گفت:حرف دهنتو بفهم به نظرت من شبیه بادیگاردی چیزی ام ؟!
+جه یو شی تو رو خدا بگو چه بلایی سرش اومده؟
=همه چی داشت طبق نقشه پیش می رفت تا اینکهغافلگیرمون کردن بعد فرمانده زخمی شد جونگ بوم به من گفت به فرمانده کمک کنم اونم پشت سرمون میاد اما موقع فرار تیر خورد من تنها بودم چاره ی دیگه ای نداشتم تو اون موقعیت فقط میتونستم یه نفرو نجات بدم باید چیکار میکردم هااا؟؟؟
یهو تپش قلب گرفتم و دنیا دور سرم چرخید.دست راستمو به دیوار تکیه دادم تا نیافتم.سونگ سوهو سمتم اومد و گفت:سوجین شی نگران نباشید من یه نفرو میشناسم که میتونه کمکمون کنه
+کی؟
_پدر جونگ بوم
+پدر جونگ بوم؟!چطور اون...
_بعدا براتون همه چی رو توضیح میدم الان بهتره از اینجا بریم.
من و سونگ سوهو از مخفیگاه رفتیم و سوهو شی منو جلوی رستوران پیاده کرد و خودش رفت تا با پدر جونگ بوم صحبت کنه.
.
.
.
ماشینو خاموش کردم و ازش پیاده شدم سمت دروازههای بلند و سلطنتی طوریه خونه جونگ بوم رفتم و بعد از معرفی خودم به مستخدم خونه وارد حیاط شدم و رفتم تا به در ورودی خونه رسیدم.لباسمو مرتب کردم و چند تقه به در زدم و بعد چند دقیقه خدمتکار خونه که یه خانم میانسال بود ، درو باز کرد و منو شناخت و به داخل راهنمایی کرد.