سه ساعتی میشد از سفر کوتاه و نه چندان خوبشان به
کره برگشته بودند..
هر دو در تاکسی زرد رنگی که راننده اش بیرون
فرودگاه به استقبالشان میآمد، بودند.
جونگ کوک از شیومین پرسید :
+امروزچندمه؟
شیومین بدون اینکه به او نگاه کند پاسخ سؤالش را داد :
-بیست و نهم..
جونگ کوک هم بدون اینکه تشکر کند نگاهش را به
بیرون داد..
چند وقت بود با شیومین سرد شده بود؟ یک روز؟ دو
روز؟ سه روز؟بیشتر.. بی سابقه بود!
دلش برای دیوانه بازی هایشان لک زده بود..
جونگ کوک سرد بود ولی نه با کسی مثل شیومین که
بخشی از گرمای قلب بی روحش بود!
+نمیخوای معذرت خواهی کنی ازم؟
شیومین سکوت کرد. جونگ کوک ناراحت شد.
مگر او بود که سر پسرعموی عزیزش داد زد و او را
زد؟ لبخند غمگینی زد و به پاهایش خیره شد. با زبانش
لبش را خیس کرد و فکر کرد.
به تهیونگ.
به شیومین.
به خودش.
به ماموریتی که قرار بود برود.
با سنگینی ناگهانی که روی شانه اش نشست نگاهش را
به سمت چپ بدنش داد..
شیومین سرش را روی شانه اش گذاشته بود. فکر کرد
پسر بزرگتر خوابش برده اما اینطور نبود.
-منو میبخشی توله صگ؟
جونگ کوک فقط به آینه جلوی ماشین درست جایی که
راننده جوان با دو چشم فضولش به آنها خیره بود نگاه
کرد و آرام خندید.
-بگو منو میبخشی وگرنه دوباره میزنم توی گوشِت!
باشد ولی جونگ کوک هنوز تالفی نکرده بود نه؟
دست برد و دست شیومین را که روی پایش بود در
دست گرفت و به سمت دهانش برد.
ذهن شیومین سمت بوسه سافت و پر احساسی میرفت
که با گاز محکمی که پسر از کنار دستش گرفت متوجه
شد حدود ده پانزده ثانیه ای هست که جاده خاکی را با
قدم هایش منور کرده!
-خدا لعنتت کنههههههه سگ بیابونی!
جونگ کوک خندید و دست پسر را رها کرد.
شیومین نگاهی به دستش انداخت و تقریبا جا خورد.
گوشت دستش قرمز که هیچ کبود و خون مرده شده
بود.
درست مثل وقتی که توله سگ نوزادش در سه ماهگی
دستش را گازگرفته بود و کارش به بیمارستان کشیده
بود!
-تو یه عقب مونده سگ دندونی جونگ کوک..
غیر از شیومین کسی حتی حق نداشت جونگ کوک را
حتی به اسم صدا بزند!
ظاهرا غیرت شیومین هم رگ داشت!
وقتی دست جونگ کوک را دید که به سمتش میآمد
ترسید و به سمت دیگر تاکسی رفت. جونگ کوک
خوشحال شد.
شاید واقعا کارما همیشه بِچ نبود؟
اهم اهم دختر خشمل این منم با دندونای سگم خندهههههههههه