این راز است. راستش نمی دانم این حس فقدان از کجا می آید. شاید بگویید باشد، خیلی چیز ها را به عمرم از دست داده ام. مثلا دارم پیر میشوم و روز به روز از عمرم می کاهد. مدام وقت و امکاناتم را از دست می دهم. جوانی و جنب و جوش رفته_ یعنی به یک معنا هیچ چیز.
گاه حیرانم که در پی چیستم. فضای اسرار آمیز خاص خودم را در درونم دارم. این فضای تاریکی است. این پایگاهی است که هنگام نوشتن پا به آن می گذارم. این درِ مخصوصی برای من است. اشیای این فضا شاید همان چیز هایی باشد که در راه از دست داده ام. نمی دانم. لابد این یک جور ماتم است.
_کافکا در کرانه.