==3==
(حرفهای یونگی با &، تصوراتش با _ ، حرفهای ا/ت با @،و تصوراتش با + نمایش داده میشن، نویسنده و راوی هم ()، رئیس کمپانی یونگی #)
@عررررررر    ( /: )      (ا/ت تو پارک در حالی که داره خون دماغشو میشوره و زار میزنه)    @حالا چه خاکی بریزم تو سرمT-T چرا؟ آخه چرا حواسم نبود بقیه میتونن منو ببینن؟؟ چرا عین چی رفتم بالا سرش حرف زدم دستمو گذاشتم رو صورتش؟ T-T حالا اونش هیچیییی چرا لگد زدم به ساق پاش؟؟ حالا چطوری مثلا مراقبش باشم؟؟ اون الان منو از ده کیلومتری ببینه سر به نیستم میکنهT-T اما من نمیتونم برگردم که، ینی چه بخوام چه نخوام باید رو زمین بمونم تا عاقبت این ماموریت معلوم شه... ای خدا من چرا واقعا همش دارم گند میزنم؟ T-T      (بعد از مدتی زار زدن، تصمیم میگیره اون اطراف یه دوری بزنه تا بلکه فکری به ذهنش برسه)    +خوب چیکار کنم؟ باید بیست چهار ساعته حواسم بهش باشه، اما اصلا نمیتونم ببینمش.... فعلا که ایده ای ندارم، فک کنم بهتر باشه بگردم دنبال خونهش، همونجا منتظر بمونم ببینم چی میشه.... باید تو این طومار نوشته باشه آدرسو، بذار ببینم...     - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -    &(دندوناشو بهم فشار میده)آییی پامممم.... کم درد نکشیدم که حالا یه دختر دیوونه هم اومد به پام لگد زد... اه، اصن زمین زمان ازم طلب کارن خداااا (لنگان لنگان میره سمت اتاقش...)     - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -    (ا/ت در حال چپ و راست کردن نقشه و تمرکز رو اینکه اصلا این نقشههه چیو داره نشون میده، قدم زنان در شهر به دنبال خونه یونگی... )    @ایش! میمردین بجا نقشه کشیدن آدرسو مینوشتین؟ گرچه بعید میدونم من با این هوش سرشارم آدرسو هم میفهمیدم....    @عه!عههه!عهههههه! یافتمممم همینه آدرس مال همینجاااست... واو چقد بزرگه! عجب خونه ای! مث قصر میمونهههه! خب که چی/: الان خونشو پیدا کردم بعدش چی؟ /: هنوزم ایده ای ندارم (': پس فعلا دم در میمونم تا ببینم چیکار میشه کرد.... (ادامه داستان در بخش نظرات)