سرگرمی و طنز ورزشی کارتون و انیمیشن علم و فن آوری خودرو و وسایل نقلیه آموزش موسیقی و هنر اخبار و سیاست حیوانات و طبیعت بازی حوادث مذهبی
دوستت یکی میزنه به شونت..
- هیی ایسوک نگاه کن همین پسره کانگ یوسانگ...

سرتو از کتاب اوردی بیرون به اون ور حیاط مدرسه خیرع شدی....یوسانگ دست ی دختری رو گرفته بود و کاملا معلوم بود داشت با دختره بود...
بدنت داغ کرد و اعصابت خورد شد ... اون الان دیگ ما تو بودو نباید کارای گذشته اش رو تکرارمیکرد..خواستی بری حسابشو برسی که یادت افتاد هیچ کی از رابطه ی تو اون خبری ندارع..خودت خواستی این طورباشه که کسی نفهمه باهوش ترین و اروم ترین دختر مدرسه با منحرف ترین و شلوغ ترین پسر مدرسه قرار گذاشته .. با تکون خوردن دستی جلوی صورتت به خودت اومدی ..

- هی ایسوک ...کجایی؟!
+ ها..همین جام...
- داشتی به چی فکر میکردی؟..نکنه تو از این پسره خوشت اومده ؟

هول شدی و اخم ساختگی کردی

+ هوی.... این امکان ندارع
- به نظر من خیلی بهم میاین ...

باتعجب و ذوقی که تصمیم داشتی پنهانش کنی پرسیدی..

+ واقعا؟!

دوستت ی دفعه میزنه زیر خنده

- دیدی گفتم دلتو برده ...

توهم عصبی میوفتی دنبالش

####

نگاهی به مکان مخفی خودت و یوسانگ که همیشه بعداز مدرسه اونجا منتظرهم می موندین انداختی..دو دل بودی نمدونستی منتظرش بمونی یانه ..بالاخره تصمیم گرفتی که منتظرش بمونی تا شاید برات توضیح بده ..روی پله اخری نشستی و به خودت و یوسانگ فکرکردی.. تو واقعا اونو دوست داشتی و نمیخواستی از دستش بدی ...