این داستان رو بخونید و با داستان عشق در دربار مقایسه کنید.
.
.
کدوم بهتره؟
.
سویانگ بدون توجه به داد های منشی وارد اتاق پدرش شد .
_ سویانگ ؟؟ من الان جلسه دارم . نمیبینی ؟؟ برای چی دوباره بدون اجا زه وارد اتاقم شدی .
سویانگ : من این ماموریت رو میخوام .
کیونگ : متاسفم دخترم این ماموریت رو نمیتونم به تو بدم . اگه اتفاقی برات بیوفته......
سویانگ : همیشه همینو میگین و میبینین نمیوفته .
کیونگ به سمت ادم های تو اتاق : برین بیرون . بعدا در این باره صحبت میکنیم
سویانگ به سمت میز رفت و برگه ی امادگی ماموریت رو برداشت و با مهر پدرش که روی میز بود مهرش کرد و از اتاق رفت بیرون .
کیونگ : کله شق لجباز .
سویانگ : باید یه نفرو به عنوان دستیار انتخاب کنم
شین : کی ؟؟
سویانگ : معلومه دیگه تو رو
شین : چیییییی ؟؟ چرا من ؟؟
سویانگ : چون زیرا ولی اما برای / تو از من دستور میگیری پس باید اطاعت کنی
شین : اوهو . باشه باشه پس من میرم وصیت ناممو بنویسم
سویانگ : نمیفهمم چیه این ماموریت شما رو این قدر ترسونده
شین سرشو اوورد جلو و اروم و محکم گفت : د بفهم اون خونه ی پسر یکی از کله گنده های دولت کره اس . میدونی اگه گیر بیوفتی چی میشه ؟؟؟؟
سویانگ با بی خیالی : قرار نیست گیر بیوفتیم
شین : چطور ؟؟
سویانگ : خب باید یه جوری خودمونو بهش نزدیک کنیم و بعدش هم بوم همه چی حله
شین : خوش خیال
و از اونجا دور شد .
________________________
سویانگ توی اتاق کارش نشسته بود و داشت نقشه ی ماموریت رو برنامه ریزی میکرد .
به صفحه ی مانیتور خیره شد بود و با خودش حساب میکرد و زمانای لازم رو در میاوورد که با صدای در از افکارش بیرون اومد .