لوکاس : نمیشه تو نمیتونی با ا/ت ازدواج کنی
سوهو : چرا
لوکاس : نمیشه ....باید کشته بشه
سوهو : میخوای مثل سوآ ازم بگیریش ( سوآ زن اول سوهو هس)
لوکاس ساکت بود
سوهو : چیشد بگو دیگه .....خودتم قبول داری که بدون دلیل کشتیش
لوکاس : نمیدونم چرا اما باید میمرد
سوهو : این دفعه ساکت نمیشینم
سوهو از اونجا امد بیرو و زنگ زد هارو ( هارو دوست خیلی قدیمیش بود)
هارو : بله بفرمائید
سوهو : سوهو هستم
هارو : به به افتاب از کدوم ور طلوع کرده که سوهو به من زنگ زده
خوبی ؟
سوهو : باید هرچه سریع تر ببینمت
هارو : بیا به این ادرس ****
سوهو همه چیز رو برای هارو گفت
هارو : بزار ببینم درست فهمیدم ....لوکاس بابای تو عه
و چه یون از طرف اون امده که انتقام مامان ا/ت رو بگیرن
و چه یون همه این کارو رو کرده که به تو برسه
و قراره ا/س و ا/ت و شیون رو بکشهههههههه
سوهو : درسته باید هرچه سریع تر به تهیونگ بگیم چه یون رو خلاص کنه
هارو : اخه.....نمیشه کار دیگه ای کرد ....چون.....من....یعنی....
سوهو : چیزی شده ؟
هارو : اگه نگم تا ابد حسرتشو میخورم پس....من خیلی وقته چه یون رو دوست دارم
حتی قبل ازدواجش با ته ....وقتی ازدواج کرد .......( بغض کرد)
سوهو نمیدونست چی بگه......
......................
لوکاس: خب خانم کوچولو از اخرین لحظات زندگیت لذت ببر
فردا همتون میمیرید :)
ا/ت : تو خیلی نامردی....چرا اینکارو میکنی ؟
لوکاس: چون مامانت.....هیچی ولش
ادامه دارد .....