یک هفته از دستگیری ادموند میگذشت. همه در حالت ناامیدی به سر میبردند، بدبختانه تمام مدارک علیه او بود. در این مدت به غیر از آرتور که به عنوان وکیلش میتوانست به دیدن او برود، فقط به پدرش آن هم برای مدت کوتاهی اجازه داده بودند که ملاقاتی با او داشته باشد.
تنها چیزی که در این مدت ادموند را قوی نگه داشته بود، ایمان او به خداوند و عشقی بود که به همسرش داشت، در دل امیدوار بود بالاخره روزی میرسد که بیگناهی او ثابت شده و او دوباره میتواند در کنار همسرش خوشبخت زندگی کند. روزی که پدرش توانست به دیدنش برود، او را ازلحاظ جسمی و روحی بسیار شکننده یافت. آنقدر در این چند روز لاغر شده و غذای کافی نخورده بود که قلبش از دیدن عزیزدردانهاش به درد آمد و به گریه افتاد. او را در آغوش کشید و گفت: پسرم، قوی باش، ما همه به بیگناهی تو ایمانداریم، تو به اندازه حواریون عیسی مسیح(ع) بیگناهی.
#رمان_مهدوی ۴۳
کانال "مهدیاران"
T.me/joinchat/ESW1Az_J7HTsdzr4CymTtw
جهت سلامتی و تعجیل در ظهور حضرت عشق صلوات.
اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم.
.
.
.
# قرار ما لحظه ظهور...