هینا که ترسیده بود از جاش بلند شد دست کائوری رو گرفت
هینا : گفتم که هیچی نشده ریو هیچ کاری نکرده تقصیر خودمه
کائوری : هینا یه لحظه هیچی نگو.....(عصبانی)ریو دقیقا چیکار کردی
ریو پوکر فیس:فقط بهش فهموندم دوروبرم زیاد نچرخه
کائوری : بعد اونوقت چه جوری بادش دادی
هینا : کائوری ولش کن ترو خدا هیچی نیست تقصییر من بود
کائوری یقه ریو رو گرفت و از جاش بلندش کرد
کائوری عصبانی: ریو بگو ببینم دقیقا چی کار کردی
دیگه همه متوجه شده بودن داره بحس جدی میشه و هر لحظه ممکنه درگیری پیش بیاد دخترا کائوری رو گرفتن و میکشیدنش عقب تا دعوای پیش نیاد دخترا همینجور کائوری رو از ریو دور میکردن و از کلاس خارجش کردن
بیرون کلاس توی حیاط مدرسه کائوری یکم اروم تر شده بود
هینابا بغض: گفتم که چیزی نیست چرا اونجوری کردی
کائوری : منم گفته بودم سربه سر ریو نزار و هر چی شد بهم بگو
هینا : اما.....
کائوری : اما نداشتیم
هینا : باش اما میشه این ماجرا رو فراموش کنی
کائوری با لبخند: باش چون توی قبول
نانا خنده و عشق و شیطنت: وای کائوری تو چقدر بهت میاد یه شوگر مامی بشی کلی بیبی ناز دور خودت جمع کنی
هینا خجالت زده:شوگر مامی!
کائوری : نانا خفه
نانا : باش
اون روز هر جوری بود گذشت بدون اینکه اتفاقی بیوفته یا دعوای بشه
روز بعد امد و رفت و همینجور روز بعدش کائوری و ریو کاری به هم نداشتن هینا هم دیگه با ریو حرف نمیزد بچه ها بیشتر و بیشتر با هینا صمیمی میشدن هینا دیگه شده بود جزء کلاس هینا حسابی خوش حال بود و حتی بعضی وقتا شوخی میکرد تقریبا دیگه یک هفته میشد که هینا اومده بود تا اینکه توی اون بعداز ظهر موقع برگشت به خونه.....