هــیــس کوچولویِـ من، گریــهـ نکنی...
هــمهـ چیـ درست میــشهـ...
لبت رو صاف کن خانوم کوچولو...
•[بهــت کهـ گفتم، بابایی اینجاست تا بغلت کنهـ...]•
درطول شب...
میـدونم کِهـ مامان الان ایــنجا نیــست و نمیــدونیــم چرا...
ما حسیـ رو داریــم کِهـ در درون حس میــکنیــم...
بِهـ نظر کمی دیــوونگیـ مــیــاد، کوچولویِـ خوشگلم...
اما قول میدم کِهـ مامان حالش خوب میــشهـ...
_________________________
•[و بابایــیـ هــنوز ایــنجاست]•