سلتی: اصلا به قیافت نمیخوره
موزالی: یعنی انقدر خوب موندم؟
سلتی: اوهوم
موزالی: ١…٢…
سلتی: داری…
موزالی داد زد: ٣
همون موقع صدای یکی اومد که داد زد: سلتی
موزالی: دارارام اومد!
سلتی:لوکاس؟
موزالی:هوووم
سلتی بلند شد انگار میخواست بره
موزالی:فرار کردن کاره ترسوهاست
سلتی:من فرار نمیکنم
موزالی:مطمئنی؟؟
سلتی تا میخواست جواب بده ساکت شد
موزالی خودشو کشید و گفت: من دیگه برم
سلتی: موزالی…
موزالی: بله؟
سلتی:ممنون
موزالی انگار که جا خورده باشه گفت:چی؟
سلتی:ممنون
موزالی :برای چی؟؟احتمالا من کسیم که دلت میخواد بکشیش و شرشو کم کنی بعد میگی ممنون؟
سلتی: برای همینه که میگم ممنون!
موزالی:تو عجیب ترین کسی هستی که تاحالا دیدم
داشت میرفت که یکدفعه برگشت سمت سلتی و گفت:مواظب خودت باش!
اینو گفت و سریع رفت. سلتی اروم گفت:هان؟
بعد از چند دقیقه داد زد: هاااان؟؟؟؟؟
……: کلی دنبالت گشتم
سلتی سمت صدا برگشت. برای اولین بار موزالی اشتباه کرد یوکی دنبال سلتی اومده بود
یوکی:هیچ میدونی…
سلتی: متاسفم
یوکی:چی؟
سلتی:متاسفم! به خاطر حرفایی که زدم
یوکی اومد جلو و دست سلتی رو گرفت:وقتی رفتیم پیش لوکاس بهش بگو
سلتی:هن؟
یکدفعه داد زد: هاننن؟؟؟؟؟
دستشو عقب کشید و با دادگفت: توی فیلمام همینجوری میشه دیگه!اول دست همو میگیرن بعد قرار میذارن بعدش به کجاها که کشیده نمیشه!
یوکی: سلتی جوگیر نشو فقط دستتو گرفتم
سلتی:گفتم که اول دست همو میگیرن بعدش دیگه.....
یوکی :افکار منحرفتو کنترل کن!
تا اومد دست سلتیو بگیره سلتی با قدمای بزرگ راه افتاد و گفت: بیا بریم
یوکی خندید:ای خدا!
*****
بورتون زل زده بود به لوکاس که هی اینطرف و اونطرف میرفت
لوکاس: یعنی خیلی ناراحت شده؟؟
بورتون:قطعا!
لوکاس:واییی نه!حالا چیکار کنم؟؟
بورتون: یه کلمه "ببخشید"
لوکاس وایستاد:راست میگی
یکدفعه با دیدن سلتی و یوکی که داشتن میومدن دوباره دست پاچه شد
بورتون که اعصابش خورد شده بود گفت:ببین یا مثل مرد میگی ببخشید یا همینجا انقد میزنمت که صدای مرغ دربیاری!
نیکولاس:محبت برادری تو حلقم
بورتون:خفه وگرنه تورو هم چنان میزنم صدای غاز دربیاری!
سلتی و یوکی رسیدن به لوکاس
لوکاس: سلتی من…
سلتی سریع گفت:ببخشید من نباید اون حرفارو میزدم