من از پریروز تا الان همش دارم به مون سوآ فکر میکنم :)
دختری که تنها تکیه کاهش داداشش بود و پشتش بش گرم بود :) کسی که وقتی حالش بد بود زنگ مزد بهش و خودشو خالی میکرد و اونم دلداریش میداد :)
کسی که وقتی پیش مون سوآ بود بهش دلگرمی میداد و میفهمید که کسی پیششه و ازش حمایت میکنه. اون بخاطر تو بود که تا الان ادامه داد. ولی الان تو پیشش نیستی، مونبین..
ماها به درک، خواهرت چی؟ تو تنها امید اون برای ادامه دادن بودی. تمام دلخوشی اون. ولی رفتی و تنهاش گذاشتی میون هزاران گرگ... ولی من هنوزم نمیتونم قضاوت کنم. من جای تو نبودم که بدونم چه احساسی داشتی اون موقع.
شاید حالت خیلی بد بوده. شاید اون موقع داشتی گریه میکردی و به خونواده و خواهرت فکر میکردی ولی اونقدر فشار روحی روت زیادی بوده که فقط میخواستی ازشون یه جوری خلاص بشی! :)
شاید تو فقط نیازمند یکم درک کردن بودی. یکی که حرفاتو بشنوه. ولی تو کسیو نداشتی :) ما هیچکدوممون نمیتونیم توی اون لحظه که بودی باشیمو درکت کنیم و الکی قضاوتت میکنیم.
شاید ما اگه جای تو بودیم زودتر از اینا خسته میشدیم و خودمونو خلاص میکردیم :) ولی تو الان پیش ما نیستی و هیچکدوم از حرفامون فایده نداره و نخواهد داشت تو دیگه رفتیو خواهرتو تنها گذاشتی :) خوب بخوابی، بدون دیگه هیچ قضاوت و توهینی.. شبت بخیر مون بینم:)