یک افسانۀ انگلیسی میگوید که وقتی توفان میآید هم گاوها و هم بوفالوها از قبل آمدن آن را حس میکنند. گاوها پشت به توفان فرار میکنند و بوفالوها رو به توفان.گاوها با خودشان حساب میکنند که بالاخره توفان جایی تمام خواهد شد و اگر ما از آن فرار کنیم و پشت به آن بدویم هیچگاه به ما نخواهد رسید پس بدون آسیب و فقط با صرف انرژی میتوانیم از توفان در امان بمانیم. بوفالوها اما با خودشان حساب میکنند که سرعت ما از توفان کمتر است و هر چقدر هم که سریع بدویم به ما خواهد رسید. پس به جای اینکه پشت به آن فرار کنیم به سمتش میرویم تا پس از یک برخورد کوتاه، از آن رد شویم و در امان بمانیم. آنچه گاوها در حساب و کتابشان نمیآورند همین بصیرت بوفالوهاست سرعت توفان بیشتر از سرعت گاوهاست و گاوها پس از مدتی دویدن خسته میشوند. توفان به آنها میرسد، با جهت دویدنشان همراه میشود، مدتزمان زیادی با آنها میماند و در نهایت آسیبهایش را میزند. اما بوفالوها که میدانند به هر حال توفان به آنها خواهد رسید تصمیم میگیرند که همجهت با توفان ندوند و با رفتن در دل توفان خیلی سریعتر از آن بگذرند و مدتزمان کمتری درگیرش باشند. گاوها توفان را با خود همراه میکنند و بوفالوها توفان را از خود عبور میدهند. برخلاف چیزی که از ابتدا به نظر میرسد، آسیبی که بوفالوها از توفان میبینند بسیار کمتر از آسیب گاوهاست اگرچه رفتار ابتدایی بوفالوها، احمقانه به نظر میرسد و رفتار ابتدایی گاوها عقلانی...
.